يکي از خاطرات بامزه‌اي که همه فرزندان و اطرافيان حاجعلي آن را به خوبي به ياد دارند، مربوط به روزي مي‌شود
که حاجعلي سه نفر از همسرانش را در يک شب عقد کرد.
همشهري سرنخ در شماره 68 خود گزارشي خواندي از عيالوارترين مرد ايران را به همراه عکس‌هاي ديدني از اين
خانواده منتشر کرده که بخش‌هايي از اين گزارش در ادامه مي‌آيد:

با 26 زن، 195 فرزند و بيش از200 نوه و نتيجه در خانه‌اي در شمال کشور زندگي مي‌کرد. تعداد فرزندان او آن‌قدر
زياد بود که براي انتخاب نام آنها با مشکل روبه‌رو شده بود. دو گوسفند، 50 کيلو برنج، 20 کيلو آرد، هفت کيلو
حبوبات، چهار کيلو روغن، يک کيلو چاي و 10 کيلو قند و شکر مصرف روزانه خانه آنها بود.

درباره حاجعلي حق‌پناه صحبت مي‌کنيم؛ مردي که در دهه 50 به خاطر خانواده پرجمعيتش تيتر يک روزنامه‌هاي
کشور شد.

حالا 34 سال از مرگ حق‌پناه مي‌گذرد و خانواده حق‌پناه‌ها جمعيتشان خيلي بيشتر از قبل شده. آن‌قدر که محاسبه تعداد
خانواده براي خودشان هم سخت است. خبرنگار و عکاس سرنخ براي اينکه از اوضاع و احوال اين خانواده پرجمعيت
بعد از مرگ حاجعلي باخبر شوند؛ درست روزي که اعضاي اين خانواده براي وليمه دور هم جمع شده بودند؛ شال و
کلاه کردند و به روستاي جوجاده رفتند.

اگر سري به جوجاده، روستايي بين قائمشهر و ساري بزنيد؛ اولين موضوعي که توجه شما را به خود جلب مي‌کند
تعداد بي‌شمار افرادي است که نام خانوادگي‌شان حق‌پناه است. آنها همه از بازماندگان مردي به نام حاجعلي حق‌پناه
هستند که به خاطر تعداد زياد همسر و فرزندانش نامش به روزنامه‌ها راه يافت.

«من خودم هم حق‌پناه هستم. با کدامشان کار داريد؟!» اينها را راننده تاکسي‌اي مي‌گويد که ما از او سراغ خانواده
حق‌پناه را مي‌گيريم. اکثر ساکنان روستاي جوجاده از بچه‌ها، نوه‌ها، نتيجه‌ها و نديده‌هاي حاجعلي حق‌پناه هستند که با
جمعيت زيادشان روستا را به نام خود درآورده‌اند. راننده مي‌گويد: «حتي مسجدي که در مرکز جوجاده قرار دارد
زميني بوده که حاجعلي حق‌پناه به اهالي اهدا کرده تا مراسم‌شان را آنجا برگزار کنند. نام حاجعلي را مي‌توانيد روي
سر در اين مسجد که بخش‌هايي از آن هنوز نيمه‌کاره مانده ببينيد.»

اينجا همه حاجعلي را به خاطر تعداد همسرها و فرزندان بي‌شمارش به علاوه نفوذ و ثروتي که داشته مي‌شناسند.
حاجعلي در يک خانواده فقير به دنيا آمد اما با سعي و تلاش در سن 24 سالگي صاحب مال و املاک زيادي شد.

حق‌پناه بزرگ سرانجام در سن 95سالگي به خاطر کهولت سن و به مرگ طبيعي فوت کرد. آن زمان کوچکترين
فرزند حاجعلي که از همسر بيست و ششمي‌اش بود؛ سه سال بيشتر نداشت. حالا اگرچه حاجعلي و زن‌هايش همه به
رحمت خدا رفته‌اند اما هنوز که هنوز است چرخ روستاي جوجاده به کمک پسران، دختران، نوه‌ها، نتيجه‌ها و
نديده‌هاي حق‌پناه مي‌چرخد.

از آمل تا بابل

«خودمان هم آمار دقيقي از تعداد فرزندان پدرمان نداريم. تا به حال فرصتي هم پيدا نکرده‌ايم که شجره‌نامه‌اي از
خاندانمان تهيه کنيم.» اينها را حسن، يکي از پسران زن ششم حاجعلي مي‌گويد. او 65 سال دارد و وقتي حرف به
اينجا مي‌رسد که خودش چند زن دارد با خنده ادامه مي‌دهد؛ «من يک زن بيشتر ندارم در عوض خدا به من نه دختر و
يک پسر داده، راستش خانمم تحمل هوو ندارد. خدا نکند از کار خانمي تعريف کنم آن شب را بايد بيرون از خانه
بخوابم.»

در ميان پسران حاجي تنها چند نفرشان هستند که مانند پدر چند همسر گرفته‌اند اما هيچ‌کدام نتوانسته‌اند رکورد پدرشان
را در اين زمينه بشکنند اما نکته جالب اينجاست که نه خود حاجي و نه پسرانش تا به حال کارشان به طلاق نکشيده
است و همسرانشان به‌خوبي و خوشي با هم زندگي مي‌کنند. حسن مي‌گويد: «زن اول پدرم عاروس نام داشت. پدرم
زماني که 24 سال داشت با اين زن که آن زمان 18 ساله بود؛ ازدواج کرد.»
به گفته حسن، پدرش در اکثر شهرهاي مازندران همسر داشته و تا آنجا که او مي‌داند پدرش براي زن‌هايش شش خانه
خريده بوده؛ «از آمل گرفته تا بابل، قائمشهر، نکا، ساري، زرين‌کلاه و... پدرم زن گرفته بود.» پسران حاجعلي
درباره راه و روش زندگي پدرشان حرف‌هاي زيادي براي گفتن دارند؛ «پدر کارهاي زيادي انجام مي‌داد. او در حدود
20 هکتار مزرعه گندم، جو، برنج و پنبه داشت و زن‌هايش پا به پايش در مزرعه کار مي‌کردند.»

حق‌پناه بزرگ مرد کاري و پرتلاشي بود. او در کنار مزرعه‌داري دستي هم در خريد و فروش دام داشت. براي همين
مجبور بود به شهرهاي مختلف سفر کند و گاو وگوسفندهايش را بفروشد. شايد يکي از دلايلي که باعث شد حاجعلي
26 زن را به عقدش دربياورد؛ همين سفرهاي زياد بوده است؛ «به نظر ما يکي از دلايل اينکه پدرمان زياد زن
گرفته، مي‌تواند سفرهاي زيادي باشد که او مي‌رفته. مثلا مادر حسن‌آقا که نامش محرم بود و مادر من و يک خانم
ديگر از زن‌هايي بودند که پدرم آنها را در آمل ديده و با آنها ازدواج کرده بود.»

غلامرضا کوچکترين پسر حاج علي است. او 35 سال دارد و نام دخترش که کوچک‌ترين نوه حاجعلي به حساب
مي‌آيد را به احترام مادر خدا بيامرزش مهتاب گذاشته است؛ «مهتاب زن آخر حاجي بود. او 14 ساله بود که به عقد
حاجعلي 70ساله درآمد. مردم روستا مدعي بودند که حاجعلي او را از بقيه همسرانش بيشتر دوست دارد.»

خانه‌اي براي 12 هوو

خانه حاجعلي در جوجاده تا سال 73 همچنان پابرجا بود اما در همان سال، وقتي زن‌هاي فاميل دور هم جمع شدند تا
براي غلامرضا، پسر کوچک خانواده آش پشت پاي سربازي درست کنند، به خاطر شيطنت بچه‌هاي فاميل، خانه آتش
مي‌گيرد و بيشتر يادگاري‌هاي به‌جا مانده از حاجعلي در ميان شعله‌هاي آتش مي‌سوزد. آخرين پسر حاجعلي در اين‌باره
مي‌گويد:

«زير خانه پدر کاه زيادي جمع کرده بوديم. آن روز بچه‌هاي کوچک شيطنت کردند و با آتش زدن کاه‌ها خانه را به
آتش کشيدند. خوشبختانه شخصي در اين حادثه آسيب نديد اما خانه پدريم با همه يادگاري‌هايش سوخت.»

خانه اصلي حاجعلي در بالاترين نقطه روستا و روي تپه‌اي بلند قرار گرفته بود. جايي که به قول حسن، هم به ساري
مشرف بود و هم قائمشهر. بعد از آن آتش‌سوزي، بعد از پاکسازي بقاياي خانه سوخته، آنجا را به باغ تبديل کردند و
درختان نارنگي، پرتقال و انار زيادي آنجا کاشتند؛ «پدرم عاشق خانه‌اش بود و تا جايي که به خاطر دارم؛ او با 12
زن خود و همه فرزندانش در آن خانه به خوبي و خوشي زندگي مي‌کردند.»

اين‌ها را علامرضا اضافه مي‌کند در خانه حاجعلي 12 هوو و فرزندانشان به خوبي و خوشي زندگي مي‌کردند.
همسران حق‌پناه بزرگ به خوبي کارها را بين خود تقسيم کرده و با هم کنار آمده بودند. حسن درباره زندگي در خانه
پدري‌اش مي‌گويد: «آن زمان مادرانمان در حياط خانه يک گهواره سراسري با پارچه درست مي‌کردند و بچه‌ها را در
آن مي‌خواباندند. کارهاي خانه بين زن‌ها تقسيم شده بود. يکي از آنها فقط مسوول نگهداري از نوزادان بود.»

حاجعلي براي اينکه نظم و انضباط را در خانواده پرجمعيتش برقرار کند؛ گاهي مجبور مي‌شد ابروهايش را درهم بکشد
و با توپ و تشر اوضاع را آن‌طور که دلش مي‌خواهد سر و سامان دهد. او مرد خانواده‌داري بود و تا آنجا که
مي‌توانست سعي مي‌کرد خانواده‌اش را دور هم جمع کند. غلامرضا که يکي از پسران تحصيلکرده حاجعلي است؛
مي‌گويد: «پدرم به اتحاد و همبستگي در خانواده خيلي اهميت مي‌داد. حتي در زمان ناهار و شام با اينکه تعداد خانواده
زياد بود اما او در چند نوبت غذا مي‌خورد تا دل همه را به دست بياورد و با همه اعضا خانواده‌اش دور هم بنشينند.»

جيره پادگاني

سال‌ها پيش وقتي حاجعلي به خاطر تعداد زياد زنان و فرزندانش سوژه روزنامه‌ها و مجله‌ها شد؛ درباره زندگي‌اش به
خبرنگارها گفت: «من در چند نوبت با خانواده‌ام شام و ناهار مي‌خورم. اول با يکي از همسرانم و فرزندانمان و بعد
هم به نوبت با بقيه غذا مي‌خورم. به همين خاطر پرخور شده‌ام!»

حق‌پناه بزرگ مرد دست و دلبازي بود و به خاطر کار و تلاش زيادي که انجام مي‌داد؛ وضع مالي خوبي به‌هم زده
بود. او دوست نداشت به اهل و عيالش بد بگذرد. رشيد يکي ديگر از فرزندان حاجعلي در اين‌باره مي‌گويد: «غذاي ما
خيلي زياد بود. ما آن زمان که دور هم بوديم؛ روزي دو گوسفند، بيش از 10 مرغ، 50 کيلو برنج، 20 کيلو آرد، هفت
کيلو حبوبات، چهار کيلو روغن، دو کيلو کره، هشت کيلو پنير، يک کيلو چاي و 10 کيلو قند و شکر مصرف
مي‌کرديم.»

غلامرضا در ادامه صحبت‌هاي برادرش با خنده مي‌گويد: «ما در خانه قبلي‌مان جايي داشتيم به اسم بالاخانه. آنجا
هميشه يک لاشه گوسفند آويزان بود و به محض اينکه نزديک بود تمام شود؛ پدرم آن را برمي‌داشت و يک لاشه
پرگوشت ديگر آويزان مي‌کرد.»

به هر حال خرج خانه‌اي که در آن 12 هوو، 195 پسر و دختر و بيش از 200 نوه و نتيجه زندگي مي‌کردند، معلوم
است که زياد مي‌شود اما حاجعلي به خاطر داشتن زمين‌هاي زياد وکشاورزي مناسب مي‌توانست هزينه خانواده‌اش را
تامين کند.

البته اين براي زماني بود که حاجعلي تنها 12 زن داشت اما وقتي تعداد همسران او به عدد 26 رسيد؛ حق‌پناه بزرگ
مجبور شد براي بقيه زن‌هايش در شهرها و روستاهاي اطراف جوجاده خانه بگيرد و هرچند روز يک بار براي
سرکشي به وضعيت آنها به شهرها و روستاهاي ديگر مازندران رفت و آمد کند. او براي رفت و آمدش هم آدابي داشت
که بچه‌ها بايد آن را رعايت مي‌کردند؛ «پدرمان اسبي داشت به اسم سهند.

زماني که او مي‌خواست براي ديدن زن و فرزندانش به شهر ديگري برود با سهند تا لب جاده مي‌رفت و از آنجا سوار
بنز 190اش مي‌شد. وقتي هم که مي‌خواست برگردد؛ يکي از دختران يا پسرانش بايد با اسب لب جاده مي‌رفت و آن‌قدر
منتظر مي‌ماند تا حاجي از راه برسد و سوار بر سهند به داخل روستا برگردد.»

خواستگاري براي هوو

پسران حاجعلي تا دلتان بخواهد از پدرشان و کارهايي که انجام داده، خاطره دارند اما حتما دختران حق‌پناه هم
حرف‌هاي شنيدني از پدرشان دارند. براي همين پاي حرف‌هاي آنها مي‌نشينيم. روزي که ما براي تهيه گزارش به
روستاي جوجاده رفتيم؛ بهترين فرصت ممکن براي ديدن بازمانده‌هاي حاجعلي بود؛ چراکه وليمه خوران يکي از
پسران حاجعلي بود که داشت خودش را براي زيارت خانه خدا آماده مي‌کرد.

حاجي صنم سومين دختر حاجعلي از زن اولش يعني عاروس است. او که حالا 85 ساله است، مي‌گويد: «آن اوايل
حاجي با 12 همسرش در يک خانه زندگي مي‌کرد. همه رابطه‌شان با هم خوب بود. وقتي حاجي مي‌خواست دوباره
ازدواج کند، مادرم خودش چادر به کمر مي‌بست و به در خانه آن زن مي‌رفت تا او را از خانواده‌اش براي حاجي
خواستگاري کند.»

به گفته صنم زندگي در خانه حاجعلي خيلي جالب بود چرا که گاهي اوقات در يک هفته چند زن هم‌زمان با هم وضع
حمل مي‌کردند؛ «حاجعلي در ميان 26 زن خود سه تاي آنها را از همه بيشتر دوست داشت. اولي مادرم عاروس بود
که هم پاي حاجي بود.

دومي محرم خانم و سوم همسر آخر پدرم، ماتابه بود.» صنم در جواب اين سوال که آيا حاجعلي دستِ بزن هم داشته،
خنده‌اش مي‌گيرد؛ طوري که دندان‌هاي طلايش به چشم مي‌آيند؛ «حاجي سياست داشت. اگر خشم نمي‌کرد و از
زن‌هايش زهرچشم نمي‌گرفت که آنها به راحتي نمي‌توانستند در کنار هم زندگي کنند. او گاهي دستِ بزن هم داشت اما
بعدا دلجويي مي‌کرد. خلاصه اينکه حاجي خيلي خانواده‌دوست بود.»

گوش به آهنگ سطل مسي

«به پدربزرگم به اين خاطر حاجعلي گدا مي‌گفتند که او عاشق حضرت علي(ع) بود و ارادت خاصي به او داشت. به
همين دليل گداي علي لقب گرفت. حتي شعري که روي سنگ مزار او نوشته‌ايم هم بي‌مناسبت با اسم او نيست.»
فرامرز حق‌پناه اينها را مي‌گويد؛ او اولين نوه حاجعلي است که در سال 51 توانسته ديپلم بگيرد.

فرامرز مدتي روي خانواده‌اش تحقيق کرد تا آمار دقيقي از تعدادشان جمع‌وجور کند اما از آنجا که تعداد آنها خيلي زياد
است، از اين کار منصرف شد. «در آماري که سال 51 گرفتم متوجه شدم حاجعلي حدود 540 دختر و پسر و نوه و
نتيجه دارد. شايد الان حدود 2300 نفر باشيم، شايد هم بيشتر.» فرامرز از حاجعلي خاطرات زيادي دارد.

او مي‌گويد: «خوب به خاطر دارم که وقتي ما بچه بوديم حاجي براي اينکه دخترها، پسرها، نوه و نتيجه‌هايش را صدا
کند، مي‌گفت: «آهاي. او تعداد زيادي از فرزندانش را به اسم نمي‌شناخت و به همه مي‌گفت آهاي.»

حاجعلي حتي براي صدا کردن بچه‌هايش از سر مزرعه هم رسم و رسوم خاصي داشت. آن زمان تلفن همراه نبود.
براي همين حق‌پناه بزرگ به يکي از ستون‌هاي خانه‌اش سطلي مسي آويزان کرده بود و هر وقت مي‌خواست پسرانش
را از سر مزرعه به خانه صدا کند، با يک چکش به سطل مسي مي‌کوبيد تا اعضاي خانواده را دور هم جمع کند؛
«يکي از نشانه‌هاي حاجعلي داسي بود که هميشه همراهش بود.

او بدون آن داس هيچ‌جا نمي‌رفت و اعتقاد داشت که ابزار کارش بايد هميشه همراهش باشد. پيرمرد جز قند و شکر
هيچ چيز ديگري نمي‌خريد. همه محصولات مورد استفاده‌اش را خودش به کمک همسرانش درست مي‌کرد. از پشم و
پنبه گرفته تا شير و کره و پنير.»

سفره عقدي براي سه عروس

يکي ديگر از خاطرات بامزه‌اي که همه فرزندان و اطرافيان حاجعلي آن را به خوبي به ياد دارند، مربوط به روزي
مي‌شود که حاجعلي سه نفر از همسرانش را در يک شب عقد کرد. اين اتفاق را حسن حق‌پناه به خوبي به خاطر دارد؛
«عاروس، حوا، مريم، ننه خانم، ننه‌جان، محرم خانم، فضه، فاطمه، صغري و ماتابه يا مهتاب تنها چند تن از زنان
حاجي هستند.»

مدتي که حاجعلي براي فروش دام‌هايش به آمل رفت‌وآمد مي‌کرد، از دو دختر اهل روستاي «گتاب» خواستگاري
مي‌کند. يکي از آنها ماتابه بود که آن زمان 14 سال بيشتر نداشت؛ «وقتي پدرمان مي‌خواست اين دو زن را به عقد
خودش دربياورد، يکي ديگر از دختران روستا هم از او مي‌خواهد او را هم به‌عنوان همسر قبول کند. پدرمان هم قبول
مي‌کند. به اين ترتيب او در آن شب سه زن را با هم عقد مي‌کند.»

با اينکه حاجعلي در طول زندگي‌اش زن‌هاي زيادي را به عقد خود درآورد اما فقط رضا يکي از پسران حاجعلي که
حالا70 ساله است مانند پدرش چند همسر دارد. او تا به حال پنج همسر اختيار کرده است؛ «پدرم قبل از مرگش قصد
داشت دختر ديگري را هم به عقد خود درآورد اما ديگر اجل مهلتش نداد. او هر کاري کرد نتوانست از خانواده آن
دختر رضايت بگيرد.» بعد از آن ماجرا حاجعلي گفته بود که دخترهاي امروزي پرتوقع شده‌اند و به هيچ شرايطي
راضي نمي‌شوند.

رکوردهاي ايران
عيال‌ وارترين مرد ايران , حاج علي
به ما امتياز دهيد :

با تشکر از حمايت شما