رکوردهاي ايران

شبیه ترین سه قلوهای ایران











همه اهالی محل، از مغازه دار و کسبه گرفته تا بچه هایی که در کوچه و گذر بازی می کنند، آنها را به خوبی می
شناسند. مثل یک روح در سه بدن می مانند؛ اما ماجرا زمانی پیچیده تر می شود که یکی از آنها، روبرویتان قرار
بگیرد. آن وقت معادله ای غیرقابل حل پیش رو خواهید داشت. چرا که شباهت این سه قلوهای همسان به حدی است
که هرگز نمی توانید بفهمید کسی که مقابلتان ایستاده، محسن است یا حسین یا محمد.

برادران زکریازاده، سه برادر همسان تبریزی هستند که به خاطر شباهت بی اندازه ای که به یکدیگر دارند، خیلی ها
را حیرت زده کرده اند تا جایی که یکی از آنها با خنده به ما می گوید: «باورتان نمی شود اگر بگویم گاهی اوقات
خواب هایمان هم با هم مشترک است!» شاید همین مقدمه کوتاه کافی باشد تا شما در این گزارش با ما همراه شوید و
پای گفتگوی داغ و شنیدنی از زندگی این سه برادر همسان بنشینید.

بگذارید از اینجا شروع کنیم؛ هر سه متولد سوم فروردین 1367 هستند و تا چشم باز کرده اند، هر سه تایی شان در
کنار و همراه یکدیگر بوده اند؛ برادران زکریازاده حتی در یک رشته تحصیلی فارغ التحصیل شده اند. کارشناسی
ارشد در رشته شیمی آلی. «تقریبا تمام خاطرات و تجربیات زندگی مان مشترک است. چون هیچ وقت یکدیگر را تنها
نمی گذاریم به جز مواقعی که چاره ای جز ترک یکدیگر نداشته باشیم.» این، حرف های محسن است.

محسن بیشتر از برادران دیگرش اهل مصاحبه و صحبت کردن درباره زندگی شان است. او تا پایان این گزارش ما
را همراهی می کند و از فراز و فرودهای زندگی مشترک خود با قل های دیگرش می گوید. او برای شروع حرف
ها، سری می زند به دوران گذشته و با لبخندی پر انرژی می گوید: «من و برادرانم از دوران ابتدایی تا دبیرستان در
یک کلاس درس می خواندیم. در این زمان هیچ کس و هیچ چیز نمی توانست مانع ما شود تا لحظه ای از هم جدا
باشیم. به همین خاطر دوران تحصیل مان با هم بود تا اینکه در سال 1385 در دانشگاه آزاد اسلامی تبریز قبول
شدیم و حالا باید سر کلاس های دانشگاه حاضر می شدیم.»

خواب، لباس و رنگ مشترک

این سه قلوی همسان از نظر چهره و هیکل با هم مو نمی زنند، اما جالب است بدانید این شباهت به چهره و قیافه شان
ختم نمی شود و این سه برادر سلیقه های یکسانی هم دارند. آنها آنقدر رفتارهای مشابهی با یکدیگر دارند که گاه حدس
زدن اینکه کدامشان مقابلتان قرار گرفته، کاری سخت به نظر می رسد جالب است بدانید این سه برادر به خاطر همین
سلایق و علایق مشترکشان سر از یک دانشگاه و یک رشته تحصیلی هم درآوردند، «خیلی ها فکر می کردند ما به
خاطر سه قلو بودنمان در یک رشته ادامه تحصیل دادیم اما این تصور اشتباه است چرا که من و برادرانم از قبل به
رشته مهندسی شیمی علاقمند بودیم و همیشه دلمان می خواست در این رشته درس بخوانیم؛ تا اینکه موفق هم شدیم و
به آرزوی مشترکمان رسیدیم.»

به گفته آقای زکریازاده، این شباهت های رفتاری تنها مربوط به انتخاب رشته تحصیلی شان نبوده و آنها در انتخاب
غذا هم، همک سلیقه هستند، «من و محسن و محمد حتی رنگ ها و مدل لباس هایمان هم شبیه به هم است. شاید
جالب باشد اگر بگویم ما گاهی اوقات خواب های مشترک هم می بینیم.»

آنها گاهی اوقات که از خواب بیدار می شوند، از ماجرایی حرف می زنند که به صورت مشترک شب قبل در خواب
دیده اند، «شاید به خاطر همسان بودنمان خواب هایمان مشترک است.»

به گفته برادران سه قلو، آنها هر سه شان به چلوکباب علاقه زیادی دارند و این غذا را با اشتها می خورند، از کله
پاچه به شدت متنفرند و معمولا هر سه شان لباس رسمی را به لباس های اسپرت ترجیح می دهند، آن هم یک رنگ و
یک مدل.

ادامه تحصیل از نوع سه قلویی

برادران زکریازاده خیلی زود با تلاش هایشان، موفق شدند وارد دانشگاه آزاد تبریز شوند. خیلی ها با دیدن آنها تعجب
می کردند و در روزهای اول، کسی چشم از سه برادر نمی داشت، «ما کارشناسی خود را در رشته شیمی از این
دانشگاه گرفتیم و تصمیم گرفتیم در همین رشته ادامه تحصیل بدهیم. به همین خاطر شروع کردیم به درس خواندن تا
بتوانیم در دانشگاه برای کارشناسی ارشد قبول شویم.»

آنها شبانه روز، سرشان در کتاب بود و با کسی غیر از خودشان درس نمی خواندند. به همین خاطر هر کجا که کم
می آوردند یا به مانعی می خوردند، سه تایی عقلشان را روی هم می گذاشتند تا مشکل را حل کنند. شاید به خاطر
همین تلاش های بی وقفه شان بود که هر سه نفرشان در دانشگاه سراسری قبول و مجاز به انتخاب رشته شدند،
«درست است که هر سه نفرمان در دانشگاه سراسری قبول شدیم اما یک چیز مانع می شد که ما به این دانشگاه
برویم. ما دوست داشتیم در یک دانشگاه و در کنار هم درس بخوانیم، اما هر کداممان در یک دانشگاه سراسری قبول
شده بودیم. به همین خاطر پس از کلی مشورت و فکر کردن به این نتیجه رسیدیم که از رفتن به دانشگاه سراسری
صرفنظر کنیم و برای ادامه تحصیل به دانشگاه آزاد اسلامی اهر برویم.»

حالا آنها با خیال راحت می توانستند در کلاس هایی مشترک حاضر شوند و لحظه ای از هم دور نمانند؛ تا جایی که
حتی موفق شدند مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته شیمی آلی بگیرند. جالب اینکه معدل آنها هم تنها چند صدم
با یکدیگر فرق داشت، «ما معدلمان 18 شد و تنها در چند صدم با یکدیگر تفاوت معدلی داشتیم.»

سه قلوهایی شبیه به ما

برادران سه قلوی زکریازاده، تا به حال تلاش بسیاری کرده اند تا سه قلویی مثل خودشان بیابند که کاملا همسان
باشند، «در کشورمان سه قلوهای زیادی وجود دارند اما هیچکدام از آنها دقیقا به اندازه ما شبیه به هم نیستند. سه
قلوهای همسانی دیده ایم که فقط دو نفرشان کاملا به هم شبیه اند و آن یکی کمتر شبیه است یا اینکه خیلی شباهت
ندارند. راستش را بخواهید، یک روز در اینترنت مشغول جستجو بودم که عکس سه قلوهای اروپایی را دیدم که
خصوصیاتشان مثل ما بود. چند روزی به همراه برادرانم سعی کردیم از طریق اینترنت با با آنها ارتباط برقرار کنیم

محسن و برادرانش پس از چند روز تلاش بالاخره موفق به انجام این کار شدند و با سه قلوهای خارجی ارتباط
گرفتند، «خیلی هیجان زده بودیم. دل توی دلمان نبود. درباره خودمان به آن سه برادر توضیح دادیم و آنها هم وقتی
فهمیدند ما همان هستیم بسیار خوشحال و هیجان زده شدند. برادران سه قلوی اروپایی هم مانند ما این اعقتاد را داشتند
که سه قلوی واقعا همسان بسیار کمیاب است.»

جالب است بدانید سه قلوهای خراجی هم خیلی تلاش کرده بودند سه قلوهایی مثل خودشان پیدا کنند، «آنها به ما گفتند
شما اولین سه قلویی هایی هستید که ما تا به امروز با این خصوصیات دیده ایم. به گفته یکی از کارشناسان، چنین
اتفاقی بسیار نادر است که سه نفر تا این حد به یکدیگر شباهت داشته باشند. سه قلوهای ارپایی با توجه به تحقیقاتی
که در این زمینه کرده بودند به ما گفتند این احتمال در دنیا یک در 11 میلیون رخ می دهد.»












من؛ آن یک نیستم!

مگر می شود سه قل بود، شبیه به هم بود، علایق شبیه به هم داشت و خاطره نداشت؟! محسن، حسین و محمد به
خاطر شباهت های زیادی که در چهره و رفتارشان هست، تا به امروز خاطرات جالب زیادی برایشان رقم خورده که
شنیدن این خاطره ها خالی از لطف نیست. محسن در این باره می گوید: «مادر و پدرم از تن صدا و رفتارمان ما را
از یکدیگر تشخیص می دهند. البته گاهی اوقات حتی آنها هم بچه هایشان را با هم اشتباه می گیرند. مثلا این اتفاق
زمانی رخ می دهد که از پشت سر ما بخواهند ما را تشخیص بدهند یا اینکه فاصله شان از ما زیاد باشد.»

اما در بیرون از خانه اوضاع کاملا فرق می کند. به ندرت کسی می تواند این سه برادر را از هم درست تشخیص
بدهد، حتی اساتید و دوستانمان هم گاهی با اشتباه روبرو می شوند. این مشکل زمانی شدت می گیردکه من و برادرانم
بخواهیم از یکدیگر جدا شویم و تنها باشیم. آن وقت همه دچار اشتباه می شوند و دائم باید بگوییم «من آن نیستم. من
محمدم. من محسنم یا من حسینم.» مثلا یک بار این اتفاق در دانشگاه برای سه برادر رخ داد. آن هم وقتی که استاد
در روز اول شروع کرد به حاضر غایب کردن دانشجویان، «استاد، اول نام مرا خواند و من گفتم حاضر. بعد نام
حسین را خواند و او گفت حاضر. در این میان برادرم محمد منتظر بود تا استاد نامش را صدا بزند اما او به لیست
حاضر غیاب خیره شده بود.»

ناگهان سه برادر متوجه شدند که استادشان در حال انجام تغییراتی در لیست است، «برادرم محمد نگاهی به من
انداخت و گفت مبادا استاد نام مرا از لیست خط بزند. به همین خاطر محمد با دستپاچگی دستش را برد بالا و گفت:
«استاد اسم مرا نخواندید.» استاد هم که حسابی سردرگم شده بود به محمد گفت: «مگر چند بار باید در این لیست نام
شما وجود داشته باشد؟ در اینجا نامتنان سه بار نوشته شده با یک فامیل و فقط اسامی تغییر کرده. محمد که تازه از
ماجرا باخبر شده بود و به سختی خنده اش را کنترل می کرد، به استاد گفت که اشتباه نشده و آنها سه قلو هستند.» آن
وقت بود که هر سه نفر از جایمان بلند شدیم و استاد مات و مبهوت به ما خیره مانده و از تعجب زبانش بند آمده بود.
مدام به تک تک مان نگاه می کرد و ابروهایش را بالا می انداخت.»

شاید استاد به این فکر می کرد که بعد از این چطور می تواند این سه برادر را از هم تشخیص بدهد و یکی را با
دیگری اشتباه نگیرد. البته این سه قل خاطرات مشترک زیادی دارند. به همین خاطر این بار محسن ریش و قیچی را
به دست محمد می سپارد تا برادرش هم درباره یکی از خاطراتش برایمان تعریف کند، «یک روز من و برادرانم در
دانشگاه بودیم. محسن طبقه همکف بود، برادرم حسین در راه پله های طبقه همکف به سمت طبقه اول بودو من در
طبقه دوم منتظر آمدن آنها ناگهان متوجه دو دانشجو شدم که مرا به یکدیگر نشان می دهند و در گوش هم پچ پچ می
کنند. آنها با رد نگاهشان مرا دنبال می کردند. شک کردم. نگاهی به خودم انداختم. گفتم مبادا سر و وضعم به هم
ریخته باشد.» اما هیچکدام از اینها که محمد تصور می کرد نبود.

بالاخره آن دو دانشجو نتوانستند جلوی کنجکاوی شان را بگیرند و به محمد نزدیک شدند، «آنها درحالی که متعجب
بودند ازت من پرسیدند ببخشید چطور امکان دارد که شما هم در طبقه همکف باشید، هم راه پله ها و هم طبقه دوم. با
چه سرعتی زودتر از ما به طبقه دوم رسیدید. وقتی این را شنیدم زدم زیر خنده و به دو دانشجو گفتم: «تعجب نکنید
ما سه قلو هستیم و آنهایی که در طبقات دیدید برادران همسانم هستند.»

دستگیری توسط پلیس ترکیه

شاید سه قلو بودن با اتفاقات شیرین زیادی همراه باشد اما گاهی برای سه برادر حسابی دردسرساز هم می شود. مثل
وقتی که برای شرکت در آزمون دکترا به کشور ترکیه رفتند تا در آن کشور ادامه تحصیل بدهند.

محمد درباره سفرشان به ترکیه اینطور برایمان تعریف می کند، «بعد از فارغا التحصیل شدن و گرفتن مدرک
کارشناسی ارشد، من و برادرانم تصمیم گرفتیم برای شرکت در آزمون دکترا به کشور ترکیه برویم. برای اینکه مبادا
به آزمون دکترا نرسیم آماده سفر شدیم، در هنگام ورود از مرز ترکیه هیچ مشکلی برایمان پیش نیامد و به راحتی
وارد کشور ترکیه شدیم تا اینکه روز امتحان وقوع یک اتفاق غیرمنتظره حسابی غافلگیرمان کرد.»

آنها در سالن امتحانات حاضر و آماده نشسته بودند تا مراقبان، امتحان را شروع کنند. در همین هنگام بود که چند
مامور پلیس ترکیه وارد سالن امتحانات شدند، «ما حتی تصورش را هم نمی کردیم که ماموران بخواهند ما را دستگیر
کنند.»

ماموران پلیس اول به سراغ محمد رفتند اما دو برادر دیگر با دیدن این صحنه به سرعت خودشان را به محمد
رساندند تا ببینند جریان از چه قرار است و چرا ماموران محمد را گرفته اند، «وقتی ماموران پلیس ما سه نفر رلا در
کنار هم دیدند حسابی متعجب شدند و یکی از ماموران که محکم دست هایم را گرفته بود با دیدن برادرانم آرام آرام
دستم را رها کرد. آنهادر گوشه ای شروع به صحبت کردن با یکدیگر کردند. خیلی ترسیده بودیم و کل سالن ما را
زیر نظر گرفته بود، اما در آخر ماموران پلیس به طرف ما آمدند و گفتند: «به ما گزارش شده یک نفر با سه
پاسپورت از مرز ترکیه وارد شده و در این مدت پلیس پیگیر و در تعقیب شما بوده است اما الان متوجه شدیم که شما
سه قلو هستید. آنها لبخندی زدند و به ما گفتند حالا دیگر هیچ مشکلی نیست.»

آنها اگرچه شروع سفرشان کمی با دلهره همراه بود اما کم کم با رفت و آمد در شهر حسابی این سفر برایشان خاطره
انگیز شد، «در ترکیه مردم با تعجب به ما خیره می شدند تا جایی که خیلی از آنها کنارمان می ایستادند و عکس می
گرفتند. برای آنها خیلی جالب بود که ما تا این حد شبیه به هم هستیم.»