چگونه پدران ما كه در كليه رشته‌هاي هنري تزييني مهارت بخرج داده‌اند به سبب يكتا پرستي در فن مجسمه سازي علاقه زيادي
بخرج نداده‌اند.

هنرمندان ايراني با اينكه در تمام ادوار تاريخي در ايجاد نقوش برجسته روي سنگ مهارت فوق‌العاده از خود نشان داده‌اند، منتهي
علاقه زيادي به ساختن مجسمه‌هاي سنگين يا برنزي نداشته‌اند. اگر بخواهيم پيكر تراشي ايرانيان را با همين هنر در مصر و يونان
مقايسه كنيم بايد بگوييم پدران ما با وجود ذوقي كه در تمام رشته‌هاي هنري داشتند از ساختن مجسمه، دوري مي‌جستند. در حقيقت
امروز صدها مجسمه سنگين و برنزي در يونان قديم تقريباً برابر آن در مصر قديم به يادگار مانده و تعداد مجسمه‌هاي سنگي يا
برنزي ايران انگشت شمار است.

كم بودن مجسمه در ايران بي دليل نيست.
يونانيان، خدايان متعدد خود را بصورت مجسمه در معابد خود قرار مي‌دادند و آنها را پرستش مي‌نمودند. مجسمه‌هاي سنگي و
برنزي بيشماري نيز از قهرمانان خود در ميدانها و معابر عمومي‌مي‌گذاشتند.
مصريان عقيده داشتند كه روح هر انساني پس از مرگ به اين جهان بر مي‌گردد و براي اينكه آن روح سرگردان نشود مجسمه‌هايي
از سنگ يا برنز يا چوب يا گچ مي‌ساختند و در مكانهاي امني قرار ميدادند و چون آن مجسمه‌ها كاملاً شبيه اشخاصي كه مرده بودند
ساخته مي شد به عقيده آنان روح به آساني مي‌توانست در آنها جاي گيرد. بعلاوه مصريان نيز خدايان خود را بصورت موجوداتي
در سنگ يا برنز مجسم مي‌كردند و در معابدشان قرار مي‌دادند ايرانيان قبل اسلام، هنگامي كه تمام ملل جز ملت يهود به خدايان
متعدد اعتقاد داشتند و داراي مذهبي بودند كه به توحيد خيلي نزديك بود. هرودت كه ايرانيان عهد هخامنشي را به هم ميهنان خود در
كتابي تحت عنوان «تاريخ» معرفي نموده تعجب مي‌كند از اينكه ايرانيان براي خدايان خود معبد و مجسمه اي نمي‌سازند و مي‌گويد
آنها براي انجام مراسم مذهبي خودشان روي بلنديها مي‌روند و خداوند خود را به اين طريق پرستش مي‌نمايند.

در عهد ما هيچ مجسمه‌اي كه خداي ايرانيان قديم يعني اهورامزدا را به ما نشان بدهد نمي‌شناسيم انسان بالداري كه در پيشاني آرامگاه
بعضي از پادشاهان هخامنشي نقش شده اهورامزدا نيست اين فقط تقليدي از نقوشي است كه در همان زمان در آرامگاههاي پادشاهان
مصر نقش مي‌شده و چون شاهنشاهان هخامنشي بر كشور مصر تسلط يافته بودند از بسيار از رسوم مصريان تقليد نمودند. هيچ
مدرك كتبي يا منطقي به ما نشان نمي‌دهد كه اين نقش از اهورامزدا باشد.

با اين حال وقتي اشكانيان خواستند رب النوع ناهيد يا آناهيتا را نشان دهند آنرا بصورت زني روي سنگ نقش كردند و به همين
طريق اهورامزدا در عهد ساسانيان بصورت انساني نقش شده كه قدرت سلطنت را به پادشاهان ساساني مي‌دهد و مهر يا ميترا نيز
بارها بر روي نقوش برجسته در دامنه كوهها بصورت انساني نشان داده شده كه اشعه متعدد، اطراف صورت او را احاطه كرده
ولي هيچ يك از خدايان بصورت مجسمه‌اي كه بتواند روي پايه اي قرار گيرد و اطراف آن آزاد باشد در دوران پيش از اسلام در
ايران ساخته نشده است.

در كشورهاي مجاور ايران يعني هندوستان و مصر و يونان مجسمه‌هاي متعدد از دوران‌هاي قديم باقي مانده. هنديها مجسمه بودا را
در معابد خود قرار مي‌دادند. مصريها مجسمه فراعنه را مي‌ساختند و روميها پيكر امپراطوران و سرداران را در سنگ مي‌تراشيدند
يا در برنز مي‌ريختند. تنها مجسمه‌اي كه از شاهنشاهان قديم ايران باقيمانده پيكر شاپور دوم مي‌باشد كه روي تخته سنگي طبيعي كه
در غازي در كنار دره شاپور قرار داشته تراشيده شده و معلوم نيست در چه زماني مورد حمله انساني قرار گرفته و به زمين
انداخته شده‌است.
در اين مجسمه سعي نشده‌است كه شباهتي ميان شاهنشاه و مجسمه وجود داشته باشد. و فقط از طرز آرايش مو و لباس و جزئيات
ديگر تشخيص داده شد كه قصد هنرمند مجسم نمودن شاپور دوم بوده است.

در اين مقاله سه مجسمه زيبا كه از دوره هخامنشي و اشكاني باقي مانده ارائه داده مي‌شود.
چند سال پيش آقاي علي سامي‌ در تخت جمشيد سر مجسمه كوچكي را پيدا كرد كه از جنس سنگ لاجورد و تنها مجسمه قابل توجهي
است كه تاكنون در تخت جمشيد پيدا شده. صورت جواني است در حدود 22 سال موهاي او مانند تمام موهائي كه در دوران
هخامنشي نقش شده مجعد است و بر سر او كلاه كنگره داري است كه مخصوص پادشاهان يا وارثان بلا فصل آنها است.

كنگره نماينده شهر و پايتخت است بعداً بصورت تاج كنگره دار در‌آمده و علامت قدرت و حكومت است. اين سر بصورت مجزي
از بدن ساخته شده و روي بدن الصاق شده است. ابتدا گفته شد نقش جواني خشايارشا است. بعداً گفته شد نقش داريوش اول است.
هيچ معلوم نشده به چه مناسبت بايد خشايارشا يا داريوش باشد. به هر حال تاج كنگره دار او علامت سلطنت است و چون داريوش
اول وقتي به پادشاهي رسيد بيش از يك جوان معمولي سن داشت بهتر است بگوئيم اين سر مجسمه خشايارشا است. بدون شك نبايد
فرض كرد كه شباهتي به شخص خشايارشا داشته باشد زيرا تمام نقوش برجسته تخت جمشيد مانند شاهنشاه و خدمتگزار و سربازان
بهم شبيه است به اين معني كه سنگتراشان يك صورت خيالي براي همه در نظر گرفته و طبق آن شاه و سرباز و خدمتگزار را نقش
كرده‌اند. تنها اختلافي كه ميان آنها وجود دارد جزئيات لباسي است كه آنها را از يكديگر متمايز مي‌نمايد.

چون كتيبه اي همراه اين سر مجسمه نبوده نمي‌توان بطور قطع آن را به شاهنشاه معيني نسبت داد ولي چون خشايارشا بيش از ساير
شاهنشاهان هخامنشي در تخت جمشيد اقامت داشته، احتمال دارد اين سر تصوير او باشد. جز اين سر مجسمه، پيكر ديگري كه در
سنگ يا گچ تراشيده شده باشد يا در برنز ريخته شده باشد از دوره هخامنشيان در دست نيست. با اين حال در مجموعه‌هاي
خصوصي خارج از ايران چند مجسمه گلي كوچك وجود دارد كه به دوره هخامنشي نسبت داده مي‌شود ولي از نظر هنري به پاي
سر مجسمه نامبرده در بالا نمي‌رسد.
از دوره اشكانيان مجسمه‌هاي برنزي و گلي بسيار كوچك بدست آمده كه بعضي از آنها به سبک يوناني ساخته شده و بعضي ديگر به
سبك ايران است ولي از همه آنها مهمتر دو مجسمه است كه هر دو در موزه ايران باستان قرار دارند و قابل مطالعه مي‌باشد.

يكي از آنها سر مجسمه مرمري است كه در حدود سي سال پيش در شوش بوسيله هيئت فرانسوي پيدا شد و باستان شناسان فرانسوي
پس از مطالعه و تحقيق درباره آن اظهار كرده اند تصوير ملكه «موزا» زن فرهاد چهارم است كه نژاد او ايتاليائي بود. ملكه موزا
نيز تاج كنگره داري بر سر دارد ولي احتمال دارد شباهت مجسمه در اين مورد با ملكه اشكاني كامل بوده باشد زيرا تمام جزئيات
قيافه و حتي چين زير گردن نشان داده شده.

احتمالاً ملكه موزا هنگامي ‌كه شبيه او را در سنگ مي‌تراشيدند در حدود سي يا سي و دو سال داشته. قطعاً به تاج ملكه چيزهاي
ديگري الصاق شده بوده كه امروزه از ميان رفته چون قسمت پشت سر مجسمه صيقلي نشده. اين مجسمه نيز روي بدن مجزايي
قرار مي‌گرفت و در كنار ديوار واقع مي‌شده. در روي پيشاني مجسمه نام سنگ تراش بدين طريق به خط يوناني نوشته شده
(آنتينوكوس پسر درايانتوس). بنابراين تنها مجسمه مرمر قابل توجهي كه از عهد اشكانيان باقي مانده بدست سنگتراشان يوناني
ساخته شده و اين فرض تأييد مي‌شود كه هنرمندان ايراني علاقه زياد به ساختن مجسمه نداشته‌اند.

مجسمه سوم متعلق بدوره اشكاني و از جنس برنز است. اين مجسمه تمام قد است حتي كمي ‌از قد معمولي انساني بزرگتر است. ميان
سر و بدن كه مجزي از هم ساخته شده تناسب صحيحي موجود نيست و باز مي‌بينيم كه ساختن مجسمه‌هاي دو قطعه يعني بدن مجزي
از سر در ايران مورد توجه بوده‌است. هنر ساختن مجسمه‌هاي بزرگ برنزي در ايران زياد معمول نبوده و اينطور به نظر مي‌رسد
كه سازنده اين مجسمه آشنايي به يك مجسمه سازي برنزي يوناني داشته. با اين حال گذشته از فن برنز ريزي، ساير جزئيات پيكر
سازي مربوط به اين مجسمه كاملاً ايراني است.

از مطالب بالا مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه، ايرانيان كه در تمام رشته‌هاي هنري تزئيني مانند نقاشي، سنگتراشي، منبت‌كاري و
غيره مهارت فوق‌العاده بخرج داده‌اند در فن مجسمه سازي علاقه زياد از خود نشان نداده اند و اين عدم علاقه به ايجاد مجسمه، در
تمام ادوار تاريخي پيش از اسلام و در دوران اسلامي ‌همچنان ادامه داشته است.
مجسمه ‌سازي در ايران باستان (2)

مجسمه مكشوفي در شمي ‌(از نواحي لرستان) بزرگترين مجسمه‌اي است كه تا كنون در خاك ايران پيدا شده، و تنها مجسمه برنزي
بزرگي است كه از دوران‌هاي قديم ايرانيان به يادگار باقيمانده است. ولي مجسمه‌هاي كوچك خصوصاً از عهد اشكانيان و ساسانيان
در كشور ما زياد ساخته شده و تمام خصوصيات پيكر تراشي ايران نيز در اين مجسمه‌هاي كوچك ديده مي‌شود. با اين حال مجسمه
بزرگي از «اوتان» پادشاه «الحضر» از مرمر تراشيده‌اند و اكنون در موزه موصل محفوظ است و 20/2 متر ارتفاع دارد و حال
اينكه ارتفاع مجسمه شمي ‌از 90/1 متر تجاوز نمي‌كند. مي‌گويند يكي از خصايص پيكر تراشي ايرانيان در عهد اشكانيان اين بود كه
مجسمه را از مقابل مي‌تراشيدند و به ‌آن حركت نمي‌دادند. مثلاً اگر مجسمه‌ي مرمري را كه از دوره اشكانيان است و امروز در
موزه موصل محفوظ مي‌باشد با مجسمه ديسك انداز، كار «ميرون» مجسمه ساز معروف يونان در قرن چهارم پيش از ميلاد مقايسه
كنيم اختلاف زياد ميان آن دو مجسمه مشاهده مي‌نمائيم. در مجسمه ديسك انداز يك پا عقب‌تر از پاي ديگر قرار داده شده و كمر
بطرف جلو خم شده و دست يكي بطرف عقب و يكي بطرف جلو به حركت درآمده. در مجسمه «اوتال» پادشاه الحضر پاي چپ
فقط كمي ‌جلوتر از پاي راست قرار داده شده و كفشها كاملاً شبيه به كفشهاي مجسمه شمي ‌است. پادشاه الحضر نيز مانند امير شمي
‌شلوار بلندي بر تن كرده كه تا زانويش مي‌رسد و روي قبا كمربندي بسته تا شمشير خود را به آن آويزان كند ولي كمربند كمي ‌پايين
تر از حد معمول بسته شده. شايد شمشير سنگيني كرده و آن را پايين آورده.

«اوتال» دست چپ خود را روي قبضه شمشير گذاشته و اين عادتي است كه حتي در عصر حاضر نيز ديده مي‌شود. ولي دست
راست خود را كاملاً بلند كرده مانند اينكه صحبتي مي‌كند و با اين حال دهان او بسته است. روي قبا لباده بلندي بر تن پادشاه الحضر
ديده مي‌شود كه آستينهاي بلندي دارد كلاه وي شباهتي به كلاه درويشان در عصر حاضر دارد. اين كلاه نيز با كمال سليقه و مهارت
با نقوش زيبايي برجسته مزين گرديده.
«اوتال» سبيلهاي پرپشت و ريش نسبتا ‌بلندي دارد و موهاي بلندش از زير كلاه بيرون آمده است. ميان اين مجسمه با مجسمه شمي
‌شباهت زياد وجود و فقط لباس آن متفاوت است.

در موزه بغداد نيز سر مجسمه اي از سنگ آهكي به اندازه طبيعي تراشيده شده كه تمام خصوصيات پيكر تراشي عهد اشكاني را كه
در مجسمه «اوتال» ديده مي‌شود در بر دارد. در اين مجسمه حركت ديده نمي‌شود ولي احساسات او را مي‌توان حدس زد ريش و
سبيل او بسيار منظم تراشيده شده و شانه زده است. موهاي سرش مانند موهاي نقوش برجسته عهد هخامنشي مجعد است و مثل اين
است كه از زير دست آرايشگري بيرون آمده باشد.

اين دومين مجسمه‌اي است كه از الحضر بدست آمده ولي مجسمه ديگري نيز در همين محل پيدا شده‌است كه امروز در موزه بغداد
است و سر يكي از پادشاهان اشكاني را نشان مي‌دهد كلاه اين پادشاه همان است كه روي سكه‌هاي اشكاني ديده مي‌شود و از سوي
ديگر شباهت زياد به كلاه «اوتال» پادشاه الحضر دارد ريش و سبيل وي نيز با كمال دقت تراشيده شده .
اين سه مجسمه كه خارج از ايران هستند بانضمام مجسمه بزرگ شمي‌كاملاً خصوصيات هنر پيكر تراشي ايرانيان در عهد اشكاني
را بما نشان مي‌دهند و آن را از دوره‌هاي ديگر متمايز مي‌نمايند ولي براي تكميل اين خصوصيات مجسمه ديگري را كه آن نيز در
موزه بغداد است و در الحضر پيدا شده نشان مي‌دهيم.

اين مجسمه نيز 20/2 متر ارتفاع دارد و از مرمر ساخته شده و صاحب آن «سناترك» پادشاه الحضر است. موهاي اين شخص
مانند موهاي امير شمي ‌با نواري بسته شده و در طرفين صورت آويزان است. وي نيز مانند «اوتال» پادشاه الحضر دست راست
خود را بلند كرده و در دست چپ بجاي شمشير، يك برگ زيتون يا خرما كه علامت صلح است بر دست دارد. لباس و كمر او كه
داراي تزئينات فراوان است شباهت زياد به لباس سفراي كبار كشورهاي كنوني دارد. شلوار او بلند است و چين دارد بدون شك
شلوار بلند چين دار كه چيزي شبيه به شلوار مردم امروزي در آذربايجان غربي مي‌باشد در زمان اشكانيان بسيار معمول بوده است.
«سناترك» نيز مانند امير شمي ‌گردن بندي بر گردن و گوشواره‌اي بر گوش دارد. در بالاي سر او پيكر عقابي ديده مي‌شود كه
بالهايش را گسترده و اين عقاب ما را درباره كلاه كه بر سر بعضي از صاحب منصبان عالي‌مقام عهد ساساني ديده مي‌شود روشن
مي‌نمايد.
مجسمه ‌سازي در ايران باستان (1)
رکوردهاي ايران