ساسانيان

حكومت خاندان ساساني در ايران ، پس از انقراض دولت پارتي (اشكاني) به مدت چهار قرن دوام يافت. در تاريخ آغاز حكومت اردشير
اول ، نخستين شاهنشاه ساساني ، ميان محققان اختلاف جزئي (در حدود سه سال) است. ما در اينجا محاسبه " نلدكه " را بر محاسبات
ديگران ترجيح و آن را ملاك قرار مي دهيم . بنا به محاسبه نلد كه ، نخستين سال شاهنشاهي اردشير اول ساساني (يعني ، سالي كه در آن
به شاهنشاهي رسيد) با بيست و پنجم و بيست وششم سپتامبر سال 226 مسيحي (مطابق با سال 538 سلوكي) آغاز مي شود كه سال
حكومت دولت ساساني بر سرتاسر ايران است و پايان حكومت اين خاندان ، در سال 651 يا 652 م. است كه سال كشته شدن يزدگرد
سوم آخرين پادشاه ساساني در مشرق ايران است . بنابر اين ، حكومت ساسانيان بر ايران بيش از چهار صد سال (426 سال) ادامه داشته
است .

در اين چهار صد سال ، دولت ساساني يكي از دو دولت بزرگ جهان متمدن آن روز (در آسياي غربي) بوده است كه مرزهاي آن در
مشرق ، تا دره رود سند و پيشاورو در شمال شرقي ، گاهي تا كاشغر كشيده شده بود . در شمال غربي ، تا كوههاي قفقاز و دربند در
ساحل درياي خزر و گاهي هم ، تا درياي سياه مي رسيد و در مغرب ، رود فرات به طور كلي مرز اين دولت با حكومت روم و جانشين
آن يعني روم شرقي با بيزانس بود . البته ، گاهي اين مرز خيلي فراتر از رود فرات مي رفت و گاهي هم به اين سوي فرات منتهي مي شد
، ولي صرف نظر از كششها و فشردگيها مي توان رود فرات را مرزي طبيعي ميان دو دولت بيزانس و ساساني دانست .

دولت بيزانس كه در مشرق متصرفات خود با دولتي نيرومند مانند دولت ساساني سروكار داشت و آن را قويترين خصم خود مي دانست ،
گرفتاريهاي زيادي هم در مغرب و هم در شمال متصرفات خود به خصوص در اروپا داشت . اين گرفتاريها ، مانع از مي شد كه دولت
بيزانس همه هم و توجه خود را مصروف مرزهاي شرقي خود كند و به همين سبب ، دولت ساساني، مانند دولت اشكاني ، توانسته بود
پايتخت خود را تيسفون در كنار دجله قرار دهد و از نزديكي پايتخت به مرزهاي دشمن ، بيمي نداشته باشد . دولت ساساني هم، در مشرق
و شمال مرزهاي خود، گرفتاريهاي زيادي داشت كه گاهي به مرحله خطرناك وتهديد كننده اي مي رسيد . بدين گونه ، سياست خارجي
دولت ساساني در سرتاسر اين جهان قرن، در روابط با شرق و غرب خلاصه مي شد. اما دولت ساساني در اين مدت خود را به حد كافي
نيرومند نشان داد و توانست مملكت ايران را از آسيبهاي مخرب و خطرناك نگه دارد و در داخل مملكت براي مردم ايران ، زندگي مرفه
قرين با امنيت تامين كند .
اين حكومت ، فرهنگي در زمينه سياست و مملكت داري و اخلاق و روابط سالم اجتماعي و هنر به وجود آورد كه پس از انقراض و
اضمحلال سياسي ، اثرات خود را در نسلهاي بعدي و فرهنگي اقوام مجاور، به طور بارزي نشان داد.

با اينكه دشمنان شناخته شده دولت ساساني ، دولت متمدن بيزانس و دولتهاي نيمه متمدن شمال ومشرق كشور بودند ، سقوط اين دولت نه از
سوي اين دشمنان بلكه از جانبي بود كه هرگز انتظار آن نمي رفت و آن دولتي بود كه با آنكه جنبه نظامي آن از اقوام بيابان گرد بود ، ولي
بنيه سياسي و اجتماعي آن برپايه بينش ديني و فكري نيرومندي بود كه دولتها و دشمنان ديگر ساساني فاقد آن بودند . دولت اسلامي كه در
اوايل قرن هفتم ميلادي در مدينه ، تشكيل شده بود ، از جهت روحي و معنوي چنان قوي بود كه تسلط آن بر ممالك مجاور ، مانند تسلط
اقوام با ديه نشين و صحرانورد ديگر ، موقتي نبود، بلكه چنان عميق بود كه با همه گسستگي و ضعف سياسي و نظامي آن ، پس از دو
قرن سلطه ، اثرات معنوي و فرهنگي آن هنوز هم ادامه دارد. زادگاه دولت ساساني ، " ايالت " پارس بود. چنانكه معلوم است، در دولت
پارتي يا اشكاني در ايالات و ولايات مختلف ايران ، حكومتهاي محلي نيمه مستقلي بودند كه از لحاظ سياست خارجي ، تابع دولت مركزي
بودند كه دولت سلطنتي بود و در راس آن شاهنشاه قرار داشت . در ايالت پارس نيز ، چنين حالتي وجود داشت . از اين پادشاهان آن ،
مانند اردشير ، دارا ، منوچهر (در صورتهاي قديمي آن) روي آن نوشته شده و اين نشان مي دهد كه ياد پادشاهان هخامنشي و اساطيري
در ميان حكام محلي زنده بوده است . وجود بناهاي عظيم تخت جمشيد و بناهاي ديگر ، در زنده بودن خاطرات گذشته در ميان
فرمانروايان پارس ، به طور قطع موثر بوده است . بر روي سكه هاي قديمتر ، عنوان اين پادشاهان به خط آرامي " فرتركه " است . بر
اين سكه ها ، نقش پادشاه نشسته بر تخت يا ايستاده در برابر آتشگاه با درفشي كه به احتمال همان درفش كاويان است ديده ميشود .بنابر
تاريخ طبري (كه منقول از خداي نامه است) در اواخر حكومت اشكانيان ، در ايالت پارس حكام متعددي بوده اند و در ناحيه استخر ،
حكومت در دست خاندان بازرنگي بوده است . در اين زمان كه مقارن ظهور اردشير بوده ، مردي به نام گزهر (گوچثر ، گوي چهر) از
اين خاندان حكومت داشته است.


ساسان كه نام خاندان ساساني از اوست ، به گفته طبري ، صاحب (نگهدار) آتشكده استخر بوده است كه به نام آتشكده ناهيد يا آناهيد
معروف بود . در كتيبه سه زبانه كعبه زرتشت كه به دستور شاپور اول - پادشاه ساساني - نقش شده است ، ساسان عنوان " خدا " دارد كه
به معناي خداي آفريننده جهان نيست ، بلكه عنوان سلطنتي بايد باشد (مانند اعليحضرت . رجوع شود به " ميراث ايران " ، فراي ، ص
208 و نيز كلماتي چون خانه خدا و كدخدا و در مقياس بالاتر يعني كشور خدا = پادشاه) . شاپور در اين كتيبه خود را نيز " خدا " ولي
پرستنده مزدا خوانده كه دليل كافي بر اين است كه مقصود از " خدا " معناي مصطلح امروزي آن نبوده است . شاپور پدرش اردشير را نيز
خدا و پرستنده " مزدا " و شاهنشاه ايرانيان معرفي كرده ، در حالي كه خود را " شاهنشاه ايرانيان و جز ايرانيان " خوانده و جد خود بابك
را، فقط شاه ناميده . اين به آن معني است كه بابك فقط يك حاكم يا شاه محلي بوده وحكومت اردشير از سرزمين واقعي ايرانيان تجاوز
نكرده بوده است . همچنين ، فقط شاپور در اين كتيبه نذورات و قربانيهايي براي ارواح خاندان و خويشان سلطنتي دستور داده ، از ساسان
نام برده ولي او را " شاه " نخوانده . مي توان از اين نكته چنين استنباط كرد كه آنچه در كارنامه اردشير بابكان و در شاهنامه فردوسي
آمده (درباره اينكه ساسان پدر واقعي اردشير بوده است) به حقيقت نزديكتر است . در اين دو روايت كه قسمت بيشتر آن افسانه است،
ساسان از نسل شاهان كيان معرفي شده كه پس از آوارگي ودربه دري پدرانش ، از هند به ايران آمده و چوپان بابك پادشاه پارس شده و
بابك پس از ديدن خوابي، دختر خود را به ساسان داده و اردشير از اين ازدواج به وجود آمده و بابك او را پسر خود خوانده است. به همين
سبب ، شاپور در كتيبه خود صورت رسمي را ، كه اردشير پسر بابك بوده، آورده ، اما از ساسان به عنوان جد بزرگ خود ياد نكرده
است . البته بودن ساسان ازنسل كيانيان و آوارگي اجداد ساسان و چوپان او افسانه است.

بابك نيز ، بنابر روايت طبري ، منصب روحاني رياست آتشكده آناهيد را دارا بود و از زنش كه رودك يا روتك نام داشت، اردشير به
وجود آمد. البته، بابك پسر ديگري هم به نام شاپور داشته كه ظاهرا" بزرگتر از اردشير بوده است . گزهر يا گوچثر ، پادشاه بازرنگي ،
غلامي اخته به نام " تيرا " داشت كه " ارگبذ " شهر دارابگرد بود. (ارگبذ به معني كوتوال يا صاحب و دارنده قلعه مي باشد) . بابك كه
هنوز شاه يا حاكم نبود ، و فقط نگهدار آتشكده استخر بود ، از گزهر خواست كه تيرا فرزند او (اردشير) راتربيت كند تا بتواند پس از او ،
ارگبذ دارابگرد گردد. اردشير پس از تيرا ارگبذ دارابگرد شد، ولي به آن اكتفا نكرد و حكومت خود را به تدريج به شهرهاي مجاور بسط
داد و سرانجام برخود گزهر عاصي شد و از پدرش بابك خواست تا او گزهر را بكشد . بابك ، پس از تحقق خواست اردشير ، از اردوان ،
شاهنشاه اشكاني نيز خواست كه مقام گزهر و خاندان بازرنگي را به او دهد. اردوان با اين كار موافقت نكرد، ولي بابك به اين مخالفت
وقعي ننهاد . زيرا، سلطنت اشكاني در حال ضعف بود و براي شاهنشاهي آن ، دو مدعي يكي به نام بلاش و ديگري به نام اردوان وجود
داشت. در سالنامه سرياني اربل آمده است كه بلاش (چهارم ) پادشاه اشكاني با پارسيان جنگيد و پارسيان چندين بار شكست خوردند تا آنكه
آنان با مردم ماد و پادشاهان آديابنه و كركوك متحد شدند و سرانجام دولت پارت را برانداختند . از اين گفته برمي آيد كه بابك در آغاز
مخالفت با اشكانيان ، از ايشان شكست خورده بود . پس از مرگ بابك ، شاپور (پسر بزرگتر او) به حكومت رسيد ، ولي اودر اثر حادثه
أي كشته شد واردشير حكومت پارس را به دست آورد ومخالفان خود را در پارس يكي پس از ديگري مغلوب كرد و بعد از آن به كرمان
حمله برد و پادشاه آن را كه بلاش نام داشت ، دستگير نمود . پس از آن ، يكي از پسران خود را كه اردشير نام داشت حاكم كرمان كرد و
سپس ، بر سواحل خليج فارس مسلط شد. اردوان شاهنشاه اشكاني ، پس از شنيدن اعمال خود سرانه اردشير ، نامه تهديد آميزي به او
نوشت و پادشاه اهواز را مامور كرد كه او را دستگير كند . پادشاه اهواز در محل اردشير خره (از نواحي پارس) از ابر سام (فرستاده
اردشير) شكست خورد. اردشير به اصفهان حمله كرد و پادشاه آن را كه " شاذشاپور" نام داشت ، اسير كرد . پس از آن ، بر خوزستان و
ميسان (در واقع در جنوب عراق و مصب دجله و فرات) دست يافت .
ميسان با ميشان يا مسنه و خاراكنه ، از ديرباز براي خود دولتي مستقل داشت كه البته از شاهنشاه اشكاني اطاعت مي كرد. تاريخ تصرف
ميسان يا مسنه ، در سال 223 مسيحي بوده است . جنگ سرنوشت ساز ميان اردوان و اردشير در صحراي " هرمزدجان " يا "
هرمزدگان " روي داد كه موقعيت آن معلوم نيست ، ولي آن را در خوزستان دانسته اند.
" ويدن گرن " خاور شناس سوئدي ، آن را در گلپايگان امروزي مي داند . پسر اردشير - شاپور- در جنگ با اردوان شجاعت زيادي از
خود نشان داد و " داد بنداذ " كاتب يا وزير اردوان را به دست خود كشت . پس از شكست قطعي اردوان ، ارمنستان و بين النهرين و ماد
بزرگ با آذربايجان به دست اردشير افتاد . اردشير بر تيسفون ، پايتخت دولت اشكاني ، در ساحل دجله ، دست يافت و آن را پايتخت خود
قرار داد .

در ساحل غربي دجله ، از دير باز شهر سلوكيه وجود داشت كه در سال 312 پيش از ميلاد به وسيله " سلوكوس نيكاتور " بنا شده بود و
از مراكز فرهنگي و بازرگاني مشرق زمين بود . اين شهر در سال 164م. از سوي روميان ويران گرديد و به همان حال بود تا آنكه
اردشير پس از فتح تيسفون آن را از نو باز ساخت و نام آن را " وه اردشير " يا " به اردشير " گذاشت . همان كه آن را به عربي "
بهرسير" ميخواندند و از جمله هفت شهر پايتخت ساسانيان گرديد كه به سرياني " ماحوزي " و به عربي " مداين " خوانده مي شد. تصرف
ارمنستان به دست اردشير ، به آساني صورت نگرفته است و بعضي مي گويند: تصويري كه از اردشير و شاپور در سر راه سلماس به
اروميه بر سنگ كنده شده ، به ياد بود فتح ارمنستان به دست اردشير بوده است . شايد ، بتوانيم اين نقش را از زمان شاپور اول بدانيم نه
اردشير ، زيرا فتح نهايي ارمنستان به دست اردشير نبوده و در زمان شاپور اتفاق افتاده است . چنانكه گفتيم ، شاپور پدر خود (اردشبر) را
در كتيبه كعبه زرتشت ، " شاهنشاه ايرانيان " و خود را " شاهنشاه ايرانيان و جز ايرانيان " خوانده است .
چنانكه قبلا" هم اشاره شد، شاهنشاهي اردشير بنا بر محاسبه نلد كه 26 سپتامبر سال 226م. بوده است و اين ، همان سالي است كه در آن
اردشير به سلطنت رسيده و مطابق است با سال 538 سلوكي . شايد، اين سال ، شكست اردوان و يا سال فتح تيسفون و پايتخت شدن آن
باشد .بعضي تاريخ شكست اردوان را بنابر محاسباتي كه كرده 28 آوريل 224 م. گفته اند و در اين صورت ، سال 226 م. بايد سال
تصرف تيسفون باشد كه شاهنشاهي اردشير در آن روز مسجل شده است . اردشير پس از فتح ولايات غربي ، متوجه مشرق ايران شد و
سيستان و گرگان و ابرشهر (نيشابور) و خوارزم و مرو و بلخ را گرفت و به پارس بازگشت . در آنجا، پادشاهان كوشان و طواران و
مكران رسولاني نزد او فرستادند و اظهار انقياد كردند . اين مي رساند كه اردشير به اين نواحي نرفته است و چون اشكانيان را برانداخته
بود ، ممالك و ايالات نيمه مستقل تابع يا با جگزار اشكانيان ، سلطنت تازه را به رسميت شناخته اند . اردشير در اواخر سلطنت خود ،
شاپور را در حكومت شركت داد . و اين از سكه هايي كه نيمتنه هر دو تن بر آنها نقش بسته است ، معلوم مي شود .
در تاريخ طبري به پيروي از خداي نامه ، قيام اردشير بر اشكانيان را به سبب باز گرداندن قدرت شاهان كياني (هخامنشي) كه به دست
اسكندر مقدوني بر افتاده بود و زنده كردن شكوه و جلال گذشته ايرانيان ذكره كرده است. در اينكه اردشير از پارس ، زادگاه اصلي
هخامنشيان، برخاسته بود و اينكه بناهاي عظيم دوران شاهان ايران پيش از اسكندر همواره در چشم پارسيان بوده است ، شكي وجود ندارد.
همچنين ، هيچ ترديدي نيست در اينكه اشكانيان را به سبب طرفداري از فرهنگ يوناني كه يادگار حمله اسكندر بود ، در پارس منفور مي
داشتند و اين از اقدامات بعدي اردشير در تقويت آيين زرتشتي و جاه طلبيهاي او در بازگرداندن سرزمينهاي شاهان هخامنشي معلوم مي
شود . از همين رو ، اردشير پس از استوار ساختن موقعيت خود شروع به دست اندازي به متصرفات روم شرقي در سوريه كرد و در
سال 230 م. نصيبين را گشود . روميان در سال 232 م. به ارمنستان و بين النهرين حمله كردند و الكساند سوروس ، سپاه اردشير را
شكست داد ، اما ، كشته شدن او در سال 235 م. دولت روم را دچار آشفتگي كرد و اردشير از اين وضع استفاده نمود و در سال 238 م.
نصيبين و حران را از روميان گرفت . ظاهرا" ، در اواخر سلطنت اردشير بود كه شهر " هتره " يا " الحضر" ، شهر مهمي در تكريت
عراق، پس از مقاومت سختي به دست ايرانيان افتاد . بعضي ، فتح الحضر را به دست شاپور اول و آن را نتيجه خيانت دختر ضيزن
(پادشاه الحضر) مي دانند كه عاشق شاپور شده بود . اين قصه افسانه ساختگي است ، ولي حقيقتي در آن هست وآن اينكه شهر الحضر
قلعه مستحكمي بوده و تصرف آن به آساني صورت نگرفته است .
اردشير اول پس از 14 سال و ده ماه سلطنت از جهان رفت و پسرش، شاپور اول به جاي او بر تخت نشست (در سالي كه آغاز آن
سپتامبر سال 241م. مطابق با 538 سلوكي بود) .

اردشير ، هم سرداري بزرگ و جنگجو و فاتح بود و هم پادشاهي با كفايت و سازنده و مدبر . او مملكت پهناور ايران را تحت اداره
مركزي واحدي درآورد و شهرهاي زيادي را بنا و يا باز سازي كرد ، و به نام خود ناميد . وي در تامين آسايش و رفاه و نظم مملكت
كوشيد و آيين زرتشتي را قدرت تازه اي بخشيد . همچنين ، از آنجا كه اجداد و شايد خود او روحانيت داد و اين معني در استوار داشتن
موقعيت او و شاهان بعدي ساساني ، نقش مهمي داشت و موجب ثبات و پايداري آن گرديد .
اردشير ، يك حكومت ملي بر پايه فرهنگ ايراني بنا نهاد و جلو نفوذ فرهنگ يوناني را كه از زمان سلوكيان و اشكانيان به تدريج در ايران
راه يافته بود گرفت . به همين سبب ، در تاريخ ايران باستان يك چهره درخشان و استثنايي است و دوام حكومت ساساني در چهار قرن ،
به طور حتم نتيجه سياست اصيل و خردمندانه اوست . او شهرهاي " اردشير خره " و " رام اردشير " و " ريوارد شير " را در ايالت
پارس بنا نهاد وشهر "كرخا " را در " مسنا " (ميسان) بازسازي كرد و آن را " استر آباد اردشير " نام نهاد . همچنين در آن منطقه "
وهشت آباد اردشير " را ساخت كه بعدها در قرن اول هجري ، شهر " بصره " درجاي آن ساخته شد. از شهرهاي ديگري كه به او نسبت
مي دهند ، " هرمزداردشير " است در خوزستان كه بعدها " هرمشير " خوانده مي شد و در " بحرين " (در قسمت ساحل شرقي عربستان)
" پسا اردشير گ است كه " خط " ناميده مي شد و در شمال عراق ، " نودارشير " يا " حزه " است .
فتوحات بزرگ در بيرون از مرزهاي ايران در زمان شاپور اول ساساني روي داد . شاپور كارهاي شاهانه خود را در كتيبه سه زبانه"
كعبه زرتشت " در نقش رستم ، جاوداني ساخته است . او پس از آنكه پدرش (اردشير) را از نژاد خدايگان و شاهنشاه ايران خوانده ، خود
را نيز پرستنده مزدا و شاهنشاه ايرانيان و غير ايرانيان ناميده و ممالكي را كه زير تصرف او بوده چنين بر شمرده : " ايالات پارس ،
پارت ، خوزستان (سوزيانا) ، دشت ميسان (مسنه) ، آسورستان (عراق) ، آديابنه (حديب ، نوت خشتركان يا نوداردشير = موصل) ،
عربستان (بيت عربايه ، نصيبين و نواحي مجاور آن) ، آذربايجان (آتروپاتنه) ، ارمنستان ، گرجستان ، ماخلونيا (لازيكا) ، بلاسگان
(دشت مغان) تا قفقاز و دشت آلباني (اران) و تمام سلسله جبال البرز ، ماد ، هوركانيا (گرگان) ، مرگيانه (ناحيه مرو) ، آريه (هرات) ، و
ممالك ماوراي آن كرمانيا (كرمان) ، سكستان (سيستان) ، تورن (طواران) ، مكران ، پارادنه (بلوچستان) ، سند و ممالك كوشان تا مقابل
پشكيبور (پيشاور) و تا مرزهاي كاشغر ، سغديانه و تا شكند، و آن سوي ديگر دريا (در جنوب) عمان . شاپور مي گويد : " ما امراء
وحكام همه اين بلاد متعدد را با جگزار و مطيع خود ساختيم " .
پس از آن شاپور فتوحات خود را در جنگ با روميان شرح مي دهد و مي گويد: پس از آنكه ما در حكومت خود مستقر شديم ، " گورديان
قيصر " سپاهي از گوت ها و ژرمن ها ترتيب داد و به آسورستان (عراق) حمله كرد . در مسيخه واقع در آسورستان ، نبرد سختي در
گرفت و قيصر گورديان كشته شد و ما سپاه روم را نابود كرديم . روميان ، فيليپ را به قيصري برداشتند و او بر سر آشتي آمد و پانصد
هزار دينار، تاوان جنگي پرداخت ، مسيخه را (كه در آن پيروز شده بوديم) " پيروز شاپور " نام كرديم (همان انبار دوره اسلامي) . قيصر
روم باز گري كرد و به ارمنستان زيان وارد ساخت ، ما هم به متصرفات او حمله برديم و در " باربليسوس " (شهر بالس) شصت هزار
سرباز رومي را شكست داديم و سوريه را به باد غارت داديم و اين شهر را از روميان گرفتيم : آناثا (عانه) ، برثه اروپان (قربه) ، برثا
اسپورك (حلبيه) ، سورا ، باربليسوس ، هيراپوليس (منبج) ، حلب ، قنسرين، افاميه ، رفنيه ، زوگما ، اوريما ، گينداروس ، ارمناز ،
قابوسيه ، انطاكيه ، خوروس ، سلوقيه ، اسكندرون ، اصلاحيه ، سنجار ، حما ، رستن ، زكوير ، دولوك ، صالحيه ، بصري ، مرعش
(گرمانيكيا) ، تل بطنان ، خز ، و از كاپادوكيه : ستله و دومان و ارتانگيل و كلكيت و سوئيدا و فراآتا ، كه جمعا" سي و هفت شهر با
دشتهاي آن مي شود .
در طي جنگهاي سوم با روم ، هنگامي كه ما به " حران و رها " حمله ور شده بوديم ، قيصر " والريان " روي به ما آورد . او از
شهرهاي اروپا و آسيا سپاهي جمع كرد كه در حدود هفتاد هزار تن مي شد . در آن سوي حران و رها جنگ بزرگي روي داد كه در آن ما
قيصر والريان را به دست خود اسير و عده اي از سران سپاه و سناتورها و افسران و صاحب منصبان را در بند كرديم و آنان را به ايالت
پارس برديم. پس از آن ، سوريه و كيليكيه و كاپادوكيه را ويران كرديم و سوزانديم . در اين جنگ ، شهرهاي سميساط ، اسكندرون ،
كاتابولون ، اياس ، مصيصه ، مالون ، آدانا ، طرسوس ، ايچل و … عين زربه ، نيكوپوليس ، انامور ، زلينون و … سلفكه ، توانا …
قيصريه ، ارگلي و سيواس … و قرمان و قونيه را به تصرف در آورديم ." (بسياري از شهرها كه نامهاي امروزيشان مشكوك بود ، از
قلم انداخته شد) .

پس از شاپور اول ، هرمزداول (14 سپتامبر 272 م.) و بهرام اول (14 سپتامبر 273 م.) و بهرام دوم (13 سپتامبر 276م.) و بهرام
سوم ، معروف به سكانشاه (پادشاه سيستان) ، در نهم سپتامبر 293 م. به ترتيب بر تخت نشستند . هرمزداول و بهرام اول ، هر دو پسران
شاپوراول بودند و بهرام دوم ، پسر بهرام اول بود . در زمان بهرام دوم ، " كاروس " قيصر روم به ايران حمله كرد و تا تيسفون پيش
رفت . ولي پس از مرگ قيصر ، روميان عقب نشستند و در سال 283 م. بنابر معاهده أي ، ارمنستان و قسمتي از بين النهرين را از
ايران گرفتند . در زمان بهرام دوم ، هرمزد (برادرش) كه حاكم خراسان و لقب كوشانشاه داشت ، بر برادر عاصي شد . بهرام دوم اين
شورش را فرونشاند و پسر خود ، بهرام (بهرام سوم) را با عنوان سكانشاه حاكم شرق ايران كرد . در زمان بهرام اول در سال 276 م. ،
" ماني " موسس معروف آيين مانوي پس از محاكمه كشته شد. پوست او را كندند و با كاه پر كردند و از يكي از دروازه هاي شهر " گندي
شاپور " كه از بناهاي شاپور اول بود ، بياويختند .اين دروازه به نام دروازه ماني معروف شد . بهرام سوم بيش از چهار ماه سلطنت نكرد
و عموي پدر او ، نرسي ، پسر شاپور اول بر تخت نشست (در سال 293 م). نرسي در جنگ با " گالريوس " (كه از سوي ديو كلسين
قيصر روم شده بود) شكست خورد و بنابر پيمان سال 298م. پنج ناحيه از ارمنستان كوچك را به روميان واگذار كرد." تيرداد " پادشاه
ارمنستان و گرجستان شد و به تبعيت دولت روم در آمد . اين معاهده چهل سال طول كشيد تا آنكه شاپور دوم (آغاز سال سلطنت او پنجم
سپتامبر سال 309 م.) اين معاهده را بر هم زد و اراضي از دست رفته را باز پس گرفت .
از نرسي كتيبه اي دو زبانه در " پايقلي " يا " پايكولي " واقع در خاك عراق به جاي مانده است . در اين كتيبه ، فهرستي از بزرگان كه
نرسي را در برابر بهرام سوم حمايت كرده وخود از شاهان تابع دولت ساساني بوده اند آمده است ، كه از جمله آنان : كوشانشاه و
خوارزمشاه است كه مي رساند دولت ساساني در مشرق و شمال شرقي ايران ، حكومت و اقتدار خود را حفظ كرده بود .

پس از نرسي ، پسرش - هرمزد دوم - در سالي كه آغاز آن هفتم سپتامبر سال 302 م. بود بر تخت نشست . او را پادشاهي نيرومند و
عادل وصف كرده اند . هرمزد ، پس از هفت سال و پنج ماه سلطنت در گذشت . بزرگان ايران ، فرزند او را كه هنوز در شكم مادر بود
و حدس مي زدند كه پسر خواهد بود به سلطنت برداشتند . او پس تولد ، به نام شاپور خوانده شد و در تاريخ به " شاپور دوم " معروف
گرديد .
در ايام كودكي او قبايل عرب به ايران حمله و تا درون مملكت ايران نفوذ كردند. شاپور شايستگي خود را در همان زمان نوجواني نشان
داد و پس از آنكه خود قدرت را به دست گرفت ، نخستين كاري كه انجام داد بيرون راندن عربها از ايران بود . در جنگهاي نخستين با
روميان ، پيروز شد. شورش قبايل " خيوني " و " سكا " را در مشرق ايران خاموش كرد و آنان را مطيع خود ساخت . پس از آن ، نامه
تندي به قيصر روم نوشت و در آن خود را شاه شاهان و برادر آفتاب و ماه ، و از اجداد خود نيرومندتر خواند .همچنين ، از قيصر
خواست تا زمينهايي را كه روميان به غدر از اجداد او گرفته بودند باز پس دهد و اگر امپراتور جواب مساعدي ندهد ، سپاهيان ايران پس
از زمستان با قواي نظامي خود به روم حمله خواهند كرد . " كنستانس " در نامه أي كه در پاسخ شاپور نوشت ، خود را فاتح خشكي و
دريا و پيروز در همه وقت خواند و در خواستهاي شاپور را رد كرد . همچنين ، او را به در خواستهاي ناسنجيده و بيرون از حد ملامت
كرد . شاپور ، جنگ با روميان را آغاز كرد و در سال 359 م. شهر " آمد " را پس از مقاومت سخت روميان - گرفت . ژولين ،
امپراتور روم ، به مقابله شاپور شتافت و در حمله هرمزد (برادر شاپور) را كه به روم پناه برده بود با ارشاك سوم شاه ارمنستان به همراه
خود داشت. سپاه روم تا تيسفون پيش رفتند . ژولين امپراتور روم كه به سبب بازگشتش از مسيحيت به " مرند " معروف است ، در جنگ
زخمي و كشته شد . " يوويان " جانشين او ناگزير شد با شاپور صلح كند وبسياري از اراضي را كه از نرسي گرفته بودند ، باز پس دهد .
شهرهاي سنجار و نصيبين به تصرف ايرانيان در آمد و شاپور ، ارمنستان را نيز به دست آورد . در اين ميان، گوت ها به بالكان حمله ور
شدند و روميان ناچار گرديدند كه در مهاهده صلحي ، قسمت اعظم ارمنستان را به ايران واگذار كنند. شاپور ، مانند ديوكلسين امپراتور
روم كه استحكاماتي در سوريه و شمال عراق در برابر روميان و عربها بنا كرد كه به " خندق شاپور " معروف شد . در قفقاز نيز شاپور
دست به ساختن استحكاماتي در برابر قبايل وحشي شمال زد و مي گويند سد در بند (باب الابواب) را ابتدا شاپور آغاز كرده است . در
زمان شاپور ، تعقيب و آزار و رعاياي غيرزرتشتي و مخصوصا" مسيحيان و مانويان و يهوديان به شدت دنبال گرديد. آذرباد پسر ماراب
سپند موبد بزرگ زرتشتيان در زمان شاپور دوم بود و دين زرتشتي در زمان او قدرت و نفوذ بيشتري يافت .
پس از مرگ شاپور دوم ، اردشير دوم به سلطنت رسيد كه نسبت او از لحاظ اينكه برادر يا پسر شاپور بوده است ، محل ترديد مي باشد .
جلوس او در 19 اوت سال 379 م. بود. حكومت او چهار سال طول كشيد و چون او با بزرگان و نجباي دوران سرسازگاري نداشت ، از
كار بر كنار شد . پس از او ، شاپور سوم از سال 383 تا 388 م. حكومت كرد و گويا در اثر حادثه اي كشته شد.
پس از وي ، بهرام چهارم كه پيش از سلطنتش به كرمانشاه معروف بود در سال 388 م. به سلطنت رسيد و حكومت او يازده سال دوام
يافت . در زمان شاپور سوم يا بهرام چهارم ، ايران گرفتار جنگهايي در مشرق كشور بود . پادشاه كوشان كه در بلخ استقرار داشت ،
احتمالا" با خاندان اشكاني حاكم بر ارمنستان خويشاوند بود .
پس از بهرام چهارم ، يزدگرد اول معروف به بزهكار در سال 399 م. بر تخت نشست و بيست و يك سال حكومت كرد. بزهكار خواندن
او به دليل خشونت او با بزرگان و ملايمت او با رعاياي مسيحي بوده است . به طور كلي ، او با پيروان اديان ديگر رفتاري خوب داشت .
مي گويند او با دختري يهودي ، به نام " شوش دخت " كه دختر راس الجالوت يهوديان بود ازدواج كرده بود . در زمان او ، مسيحيان در
سلوكيه تيسفون مجمعي از اساقفه تشكيل دادند كه به اختلافات ميان خودشان پايان دهند . اما ، مسيحيان از حسن رفتار او سوء استفاده
كردند و به بعضي از آتسكده ها آسيب رساندند و اين موجب شد كه يزدگرد آنان را تنبيه كند . در اين زمان ، " اركاديوس " امپراتور روم
از او درخواست نمود كه قيمومت پسرش تئودوزيوس دوم را بر عهده گيرد . يزدگرد اين درخواست را پذيرفت و شخصي اخته را به نام
آنتيوخوس بيزانسي فرستاد تا پس از مرگ اركاديوس ، قيمومت تئو دوزيوس را برعهده گيرد. پس از مرگ يزدگرد اول ، پسرش بهرام
پنجم معروف به " گور" كه در حيره تحت سرپرستي پادشاه لخمي تربيت شده بود و به ايران آمد و حكومت را از دست خسرو نامي كه از
سوي بزرگان به سلطنت رسيده بود، گرفت (سال 420 م.) . بهرام را به شكار دوستي و عيش طلبي و معاشقه با زنان وصف كرده اند و
داستانهايي از او دراين باره بر جاي مانده است . او لوليان را از هند آورد تا با آواز و موسقي خود ، مردم ايران را سرگرم كنند . در
زمان او تعقيب و شكنجه مسيحيان از نو شروع شد و بسياري از اين ايشان به خاك روم پناه بردند. با دخالت امپراتور و كشمكش
مختصري كه روي داد ، بهرام پذيرفت كه فراريان مسيحي به ايران باز گردند و با ايشان خوش رفتاري شود و در عوض ، زرتشتيان
ايراني نيز در خاك روم در عبادت خود آزاد باشند . همچنين ، امپراتور روم مبلغي را براي حفظ گذرگاههاي قفقاز از حمله " هونها " به
ايران بپردازد. اين مبلغ كه هر ساله به ايران پرداخته مي شد، در ايران به معني باج تلقي مي گرديد .
بهرام در جتگ با اقوام شرقي و شمالي موفق بود . اين اقوام كه ظاهرا" " خيونيها " بودند ، در كتابهاي مورخان ايراني به " ترك "
معروف شده اند . سكه هايي به نام بهرام پنجم در بخارا به دست آمده است كه دليل نفوذ ايران در ماوراءالنهر مي باشد . در زمان بهرام
پنجم مجمعي از اساقفه در ايران تشكيل شد و استقلال مسيحيان ايران را از كليساي بيزانس اعلام كرد. مرگ بهرام را در اثر شكار و
فرورفتن او را در باتلاقي دانسته اند.
پس از بهرام پنجم ، پسرش يزد گرد دوم در 438 م. به سلطنت رسيد و حكومت او حدود 18 سال ادامه پيدا كرد . دوران سلطنت او به
جنگ با اقوام شرقي كه كوشانيان و به عبارت بهتر ، هفتالين يا هپطاليان يا هپطالان يا هياطله كه به جاي كوشانيان در شرق و شمال
ايران مستقر شده بودند ، گذشت . يزدگرد مدتي مقر خود را در نيشابور خراسان قرار داد تا امنيت شرق ايران را تامين كند . پس از آن ،
به تعقيب مسيحيان در ارمنستان و غرب ايران پرداخت .

پس از يزدگرد دوم ، پسر بزرگتر او هرمزد سوم بر تخت نشست . ولي ، برادرش پيروز به كمك هياطله، سلطنت ساساني را به دست
گرفت (سال 457 م.). پيروز ، شورش آلباني ها را در شمال قفقاز خوابانيد و بزرگان ارمني را كه در بند پدرش بودند ، آزاد كرد . در
زمان او خشكسالي سختي در سرتاسر ايران روي داد.
پيروزدر جنگ با همسايگان شرقي خود ، هياطله ، شكست خورد . هياطله را هونهاي سفيد ناميده و آنان را داراي تمدن و فرهنگ بهتري
دانسته اند . هياطله از " كانسو " واقع در خاك چين به سوي مغرب حركت كرده و به تخارستان هجوم برده بودند و چنانكه گفته شد ،
پيروز در جنگ با ايشان شكست خورد و به اسارت ايشان در آمد . پيروز وعده داد كه مبلغي براي آزادي خود بپردازد و پسرش كواذ
(قباد) را به گروگان بدهد و از مرز تعيين شده تجاوز نكند.
كواذ ، دو سال به حالت گروگان نزد هياطله ماند تا آنكه مبلغ جريمه از سوي پيروز پرداخته شد . پيروز اين شكست را نتوانست تحمل كند
و با سپاهي به كشور هياطله حمله برد ، ولي شكست سختي خورد و كشته شد . دخترش به اسارت هياطله در آمد و آنان تا مرورود و
هرات را به تصرف خود در آوردند . پس از كشته شدن پيروز ، برادرش بلاش بر تخت نشست (484م.) و او با هياطله آشتي كرد و
باجي سنگين به ايشان پرداخت . همچنين به ارمنيان امتيازات زيادي داد و دستور برچيده شدن آتشكده هاي زرتشتي را در خاك ارمنستان
صادر كرد.
در زمان او ، شاخه نسطوري از كيش مسيحي مورد قبول بيشتر مسيحيان ايران واقع شد . بلاش در سال 488م. معزول گرديد و كواذ
(قباد) بر تخت نشست .
سلطنت كواذ مصادف با انقلابي اجتماعي و سياسي در ايران شد . مصلحي به نام " مزدك " به عدالت اجتماعي و تقسيم ثروت و املاك
ميان مردم تبليغ كرد و كواذ ، خواه از راه ميل واقعي به عدالت تبليغي و خواه از روي مصالح سياسي و كوتا كردن نفوذ بزرگان و اشراف
، از او طرفداري كرد . اين امر بر بزرگان و روحانيان زرتشتي گران آمد و به دستياري گشنسپ داد ، كنارنگ ، او را از سلطنت معزول
كردند و برادرش جاماسپ (زاماسپ) را به جاي او نشاندند . كواذ به زندان افكنده شد . اما، به دستياري يكي از بزرگان به نام سياوش ،
از زندان گريخت و نزد هياطله رفت . پادشاه هياطله مقدم او را گرامي داشت و سپاهي را مامور ساخت كه با او به ايران بروند و او را به
سلطنت برگردانند . جاما سپ تسليم شد و كواذ دوباره برتخت نشست .
روميان كه از گرفتاريهاي داخلي كواذ آگاه بودند ، از دادن مبلغ ساليانه براي حفظ معابر قفقاز خودداري كردند . كواذ در جنگ با روميان
مهارت و قدرت خود را ثابت كرد و شهر تئودوزيوپوليس يا ارزروم را از روميان گرفت و بليزاريوس ، سردار معروف رومي ، را
شكست داد و شهر آمد را تصرف كرد . ولي ، جنگ با روميان همسشه به نفع كواذ نبود و سرانجام به صلح انجاميد .
كواذ ، يكي از پسرانش را به نام خسرو (خسرو اول) ، كه بعد لقب انوشيروان يافت ، وليعهد و جانشين خود كرد . خسرو جوان به كمك
بزرگان و روحانيان ، مزدك و پيروان او را كشت و آشفتگيهاي اجتماعي ناشي از انقلاب مزدكيان را جبران كرد . خسرو اول انوشيروان
از بزرگترين پادشاهان تاريخ ايران است و او را به سبب اصلاحات داخلي و به خصوص اصلاحات مالياتي ، لقب عادل يا دادگر داده اند
.خسرو انوشيروان كه در سال 530 م. بر تخت نشسته بود ، پس از اصلاحاتي در سپاه و ساختار نظامي ايران ، در سال 540 م. به
خاك روم حمله برد و تا انطاكيه پيش رفت و آن شهر را به تصرف در آورد و به باد غارت داد . در بازگشت شهري در نزديك تيسفون
ساخت كه اسيران رومي را در آن جاي داد و آن را " وه انتيوخ خسرو " ناميد (شهر خسرو كه بهتر از انطاكيه است .) ايرانيان آن را
رومگان ناميدند . امپراتور بيزانس ناچار طالب صلح شد و متعهد گرديد كه كه مبلغ گزافي به خسرو بپردازد . خسرو در بازگشت از
شهرهايي كه از روميان گرفته بود ، مبالغ زيادي دريافت كرد كه سبب شد امپراتور از مصالحه چشم بپوشد.

خسرو به متصرفات روميان در كنار درياي سياه حمله برد و شهرهاي " لازيكا " و " پترا " را به تصرف در آورد . حملات بليزاريوس ،
سردار قيصر به نصيبين بي نتيجه ماند .پس از صلحها و نبردهايي چند ، سرانجام در سال 561 م. صلحي پنجاه ساله ميان ايران و روم
منعقد شد و خسرو " لازيكا "را به روميان باز پس داد . در مقابل ، روميان نيز متعهد شدند كه سالانه مبلغي طلا به ايران بپردازند .
در شرق و شمال شرق ،خسرو با خاقان ترك ، كه خود را به سرزمين هياطله رسانده بود ، متحد گرديد و اين دو ، هياطله را از ميان
برداشتند . از آن تاريخ به بعد ، تركان با ايرانيان همسايه شدند و ظاهرا" ، " جيحون " مرز ميان ايران و تركان گرديد .
سياست خسرو در جنوب عربستان نيز به پيروزي منجر شد و دولت بيزانس به دستياري حبشيان ، كه به مذهب مسيحي مونوفيزيتي
(يعقوبي) در آمد بودند ، مي خواستند بر راه بازرگاني دريايي و خشكي ميان اروپا و هند مسلط شوند و دست ايرانيان را به كلي از درياي
هند كوتاه كنند . در جريان حوادث ، ابرهه نامي كه از حبشيان بود و بر يمن مسلط شده بود ، در حادثه حمله به حجاز و مكه كشته شد.
اين واقعه كه در ميان مورخان اسلامي به واقعه فيل و سال وقوع آن به " عام الفيل " معروف است ، در قرآن مجيد نيز مذكور است
(سوره 105) و ظاهرا" تولد حضرت رسول در همين سال ، يعني حدود سال 570 م. مسيحي ، اتفاق افتاد .
در سال 572 م. خسرو اول به در خواست كمك سيف بن ذي يزن ، يكي از نجيب زادگان عربستان جنوبي پاسخ داد و يك نيروي دريايي
يه فرماندهي " وهرزديلمي " براي بيرون راندن حبشيان از يمن فرستاد . أين نيرو موفق شد كه حبشيان را شكست دهد و بدين ترتيب ،
عربستان جنوبي زير نفوذ دولت ايران قرار گرفت .
بر سر ارمنستان هم جنگهايي ميان ايران و روم در گرفت كه نتيجه نهايي آن ، پيروزي خسرو بود . او پس از 48 سال سلطنت ، در سال
579 م. در گذشت . اگر چه وسعت تصرفات او به پاي تصرفات زمان شاپور اول و شاپور دوم (جز در مدتي كوتاه) نرسيد ، ولي دوران
سلطنت او دوران شكوه واقتدار سياسي و نظامي براي ايران بود . همچنين ، از لحاظ فرهنگي نيز زمان او درخشانترين دوران حكومت
ساسانيان بوده است .
پس از او ، پسرش هرمزد چهارم برتخت نشست . او اگر چه پادشاهي عادل بود، اما در سياست ناتوان بود و به همين سبب ، سردار
نامدار خود معروف به " بهرام چوبين " را كه در جنگهاي متعدد در شرق و غرب فاتح شده بود ، بر اثر شكستي از كار بر كنار كرد .
البته ، اين امر خود موجب عصيان اين سردار بزرگ گرديد . در باريان و روحانيان نيز از هرمزد دل خوشي نداشتند و همه اين امور
سبب گرفتاري و مرگ او گرديد .پس از او ، پسرش خسرو دوم معروف به " خسرو پرويز " به سلطنت رسيد . البته ، لازم به ذكر است
كه اين سلطنت گرچه درخشندگيهاي چندي داشت ، اما مايه ضعف و علت اصلي سقوط دولت ساساني نيز بود . بهرام چوبين مصمم شد كه
به تيسفون برود و خسرو را ازسلطنت بردارد .
پس از حوادث چند ، خسرو به " موريقيوس " امپراتور بيزانس پناه برد و در ازاي پس دادن بعضي از شهرها ، از او ياري خواست .
موريقيوس او را با سپاهي ياري كرد و خسرو توانست با اين سپاه ، بهرام را شكست دهد . بهرام نزد خاقان ترك گريخت و در آنجا به
تحريك خسرو ، پس از مدتي ، كشته شد . بسطام ، دايي خسرو نيز كه در گرفتاري هرمزد و پدر خسرو دست داشت سر به شورش نهاد و
در ري اعلام استقلال كرد . همچنين ، به نام خود سكه زد ولي پس از ده سال مقاومت به دست يكي از هياطله كشته شد . در بيزانس ،
موريقيوس امپراتور كه به خسرو ياري داده بود بر اثر شورش كشته شد و " فوكاس " نامي ، خود را امپراتور خواند. در اين جريان ،
خسرو بهانه خوبي براي باز پس گرفتن اراضي از دست رفته به دست آورد و به ارمنستان و شام و فلسطين حمله برد . سرداران او به نام
" شاهين " و " شهربراز " شكستهاي پي در پي به روميان واردآوردند و دمشق و بيت المقدس و مصر ، به دست ايرانيان افتاد . در اين
ميان ، در روم مرد با كفايتي به نام " هراكليوس " (هر قل) زمان امور را به دست گرفت و پس از اصطلاحات مهمي درامور نظامي
كشور ، روي به ايران آورد . در اين حمله ، ايالات از دست رفته راباز پس گرفت و دستگرد - محل اقامت خسرو- و نيز شهرهاي
آذربايجان را به باد غارت داد . سرانجام ، بزرگان ايران بر خسرو شوريدند و او را به زندان انداختند و به دستياري پسرش شيرويه ، او
را كشتند (سال 627م.) اين شكستهاي پي در پي و نيز شكست ننگين سپاهيان خسرو در " ذوقار" از قبايل عرب ، بنيه نظامي و اقتصادي
كشور را به تحليل برد و ايران از فرد شايسته اي كه بتواند زمان عبور را به دست گيرد محروم ماند .

در اين ميان دين اسلام ، به رهبري حضرت رسول اكرم (ص) در سرتاسر عربستان گسترش يافت و قبايل عرب تحت رهبري ديني و
سياسي اسلام ، متحد گرديدند . پس از وفات حضرت محمد (ص) اين عربهاي مسلمان به ايران و روم حمله بردند و سرتاسر شامات و
سوريه و فلسطين و مصر را از دست روميان گرفتند . همچنين در جريان جنگ قادسيه (در سال 636م.) شكست قطعي بر سپاه يزدگرد
سوم، آخرين پادشاه ساساني (جلوس در سال 632 م.) وارد آوردند . با مرگ يزدگرد سوم (در سال 651 م. يا 653 م.) در مرو ،
حكومت مقتدر و شكوهمند دولت ساساني نيز به پايان رسيد . دولت ايران در زمان ساسانيان از نظر نظامي و اجتماعي و اقتصادي و
فرهنگي به جايگاهي رسيد كه در تاريخ اين ملت ، نظير آن ديده نمي شود. وسعت متصرفات هخامنشيان ، بسيار بيشتر از ساسانيان بود
ولي در برابر يونانيان (كه ملتي كوچك و با سرزميني نه چندان بزرگ بودند) نتوانست قدرت استواري نشان دهد و سرانجام ، مغلوب آنان
شد. دولت اشكاني هم از لحاظ انسجام داخلي ، آن قدرت لازم حكومتي را نداشت . ساسانيان ، در مدت چهارصد سال توانستند در غرب با
دولتي كه از لحاظ تشكيلات نظامي مقتدرترين كشورهاي آن عصر بود ، بجنگند و بارها آن دولت را شكست دهند . اين حكومت ، در
مشرق و شمال در برابر اقوام بيابان گرد مقتدر سخت مقاومت كرد و مملكت را از غارتها و تاخت و تازهاي ايشان ، نجات داد . از لحاظ
داخلي نيز ، تسكيلاتي منسجم با پايه هاي فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي نيرومند به وجود آورد . دانش طب و نجوم در زمان ايشان در
ايران پيشرفتهاي كلي كرد و موسيقي مقام والايي يافت . هنرهاي ديگر نيز ، كم و بيش پيشرفتهايي داشتند . به هر حال دولت ساساني از
پديده هاي مهم دنياي قديم است كه همه مورخان به اهميت آن روز به روز بيشتر آگـاهـي پـيـدا مي کـنـند.

ساسانيان
رکوردهاي ايران