تيمور برهان ليمودهي ـ بهاء الدين خرمشاهي
خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي (شيراز 715 ـ شيراز 792 ق) بزرگترين غزلسراي زبان فارسي است كه نفوذش از شاعران
محبوب و بزرگي چون فردوسي ،مولانا و سعدي نيز در ذهن و زندگي فارسي زبانان فراتر است .و محبوبيت و نفوذ بيمانندي در فرهنگ و
ادب ايران دارد .
تولد خواجه حافظ بين سالهاي (715 ـ 730) در شيراز اتفاق افتاده و شاعر 70 سال و يا حدود آن در اين سراي عاريت زندگاني كرده و
سرانجام در سال 791 و يا 792 وفات يافته و روي در نقاب خاك كشيده است.
پدر حافظ موسوم بوده به بهاء الدين ،وي به عللي در عصر اتابكان فارس از اصفهان به شيراز مهاجرت كرده و در آنجا به كسب و تجارت
مشغول گشته و ثروتي اندوخته ،ولي سرانجام مرگ او در رسيده و كارهاي وي آشفته و معطل مانده است. بهاء الدين را وارثي نبوده، جز
زوجه و فرزندي خردسال كه به بينوايي و تنگدستي معاش ميكردهاند.
لازم به تذكر است كه در برخي از كتابها نيز ذكر گرديده كه خواجه حافظ را دو برادر و يك خواهر بوده .يكي به نام خواجه خليل عادل كه
بعد از 59 سال زندگاني ،در سال 775 چشم از جهان فرو پوشيد و ديگر برادري كه در جواني از دنيا رفته و قطعه معروف حافظ با عنوان
«در عدم اعتبار روزگار» و به مطلع :
«دريغا خلعت حسن و جواني گرش بودي طراز جاوداني »
ناظر به همين معنا ميباشد .
تحصيلات و وسعت معلومات حافظ :
پس از مرگ بهاء الدين ،پدر حافظ، خانوادة او متلاشي گشت و حافظ تحت كفالت و سرپرستي مادر قرار گرفت. مادر، پسر را به محفل درس
سيد شريف علامه جرجاني در دارالشفاء و ابومحمد شمس الدين بنجيري شيرازي سپرد. خواجه كه وجداناً خود را كفيل خرج مادر ميديد
ضمن تحصيل روزانه، شبها را از نيمه شب به بعد در يك نانوائي به شغل خميرگيري مشغول گشت و به زودي قرآن را از حفظ گرديد و به
حافظ شهرت يافت و در خدا خانه به تلاوت قرآن و مناجات مشغول گرديد؛ خداخانه حظيرهاي (چهار ديواري) بود كه به دستور شيخ ابواسحق
اينجو، پادشاه هم عصر دورة جواني حافظ در وسط جامع عتيق (مسجد آدينة) شيراز بنا گرديده بود. اين چهار ديواري را در آغاز دارالقراء يا
قرائت خانه ميگفتند كه بعدها خداخانه ناميده شد. داستانهاي قديم محلّي شيراز حكايت از آن دارد كه خواجه حافظ شبها پيرامون اين بنا
ميگشته و قرآن ميخوانده و مناجات ميكرده است .اشعاري كه دلالت بر اين شب زنده داري و ذكر دعا و ورد و درسِ قرآنِ سحرگاهي دارد
در ديوان حافظ فراوان به چشم ميخورد .
حافظ همچنين، مجالس درس علما و فضلاي بزرگ زمان خود را كه يكي از آنها مولانا قوام الدين عبدالله (متوفي در 772) بود ،درك نمود و
در علوم به مقامي والا و رفيع رسيدو به شهادت شمس الدين محمد گلندام كه معاصر حافظ و از فضلاء و مداومين درس قوام الدين عبدالله
شيرازي بود،در مطالعات و تحقيقات خود در علوم ادب و دواوين عرب به مرحلة كمال و نهايت تبحر و استادي نايل گشت كه نمونة روشن آن
را ميتوان در اشعار ملمّع خواجه، كه به دو زبان عربي و فارسي گفته شده ،ملاحظه كرد. علاوه بر آن حافظ به كتابهايي چون كشّاف
زمخشري (متوفي 538) در تفسير و مصباح مطرزي (متوفي 610) در نحو و طوالع الانوار من مطالع الانظار تأليف بيضاوي (متوفي در
اواخر قرن هفتم) در علم حكمت ،و شرح مطالع قطب الدين رازي در منطق، و مفتاح العلوم اثر سكاكي (متوفي 626) دقيقاً آشنا بود و به
مطالب مندرج در آنها احاطه كامل داشت .
مكاشفة حافظ
در همسايگي حافظ بزازي بنام مير نصرالدين ،معروف به نصر وي بزاز، ميزيست كه جواني صاحبِ قريحة شعري بود و ديدار او حافظ را
به غزلسرايي و سرودن شعر تشويق و ترغيب مينموده است.
اندكي برنيامد كه حافظ نيز به نظم اشعار مشغول گرديد ليكن در اين كار برتري و براعتي حاصل نميكرد تا آن كه در شب قدري در بقعة
باباكوهي ،كه در تلّ شمالي شيراز واقع است ،او را مكاشفهاي روي داد و توفيق زيارت علي بن ابي طالب (ع) او را حاصل آمد كه به او
غذايي رباني عنايت كرد و به وي فرمود كه: از اين پس موهبت شعر و نعمت علم لدنّي نصيب او خواهد شد. اما آنچه در شيراز معروف است
اين است كه مكاشفة حافظ در كوه شرقي تنگ الله اكبر در نزديك جايگاهي كه به چاه مرتاض عليشاه (مرتضي علي شاه) معروف است اتفاق
افتاده و هنوز هم در السنه و افواه مردم آن شهر در اين باب حكايات شيرين جاري است. از آن جمله منقول است كه خواجه يك اربعين (يعني
چهل روز)، شبها را براي ذكر و عبادت از شهر به مقبرة آن بزرگ ميرفت. و در يكي از شبها در حالي كه عشقي صوري با شاهدي «
شاخ نبات نام» در سر داشت، معشوقة مجازي را رها كرد و به طلب محبوب حقيقي به عبادتگاه خود رفت. سحرگاهان او را ذوق و وجدي
حاصل گرديد و در عالم مكاشفه چندتن از اولياء را مشاهده كرد كه به او شرابي روحاني چشانيدند و در حال زبان او به شعر گويا شد و اولين
ابياتي كه بر طبع او از غيب الهام گرديد اين غزل معروف بود :
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بيخود از شعشعة پرتو ذاتم كردند باده از جام تجلي به صفاتم دادند
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
اين همه شهد و شكر كزني كلكم ريزد اجر صبري است كز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحر خيزان بود كه زبند غم ايام نجاتم دادند
وجه تخلص و القاب خواجه حافظ :
حافظ ،قرآن شريف را زياد مطالعه ميكرد و آن را از حفظ داشت و بنا به بسياري از اشعارش كتاب آسماني را با نكات ظريف قرآني نيكو
ميدانسته و با صوتي دلكش، با چهارده روايت ميخوانده و به ديگران نيز تعليم ميداده است .
از تخلص حافظ كه بگذريم القاب فراوان ديگري نيز به خواجه نسبت داده شده كه هريك از آنها مبّين صفتي از صفات خواجه و يا بيانگر
هنري از هنرها و كمالات وي است، مانند لسان الغيب و ترجمان الاسرار كه از همه معروفتر ومشهورتر است .القاب ديگري كه خواجه بدانها
متّصف گشته برخي از آنها بدين قرارند : «ملك الفضلاـ بلبل شيراز ـ كاشف الحقايق ـ مجذوب سالك ـ ترجمان اللسان ـ ترجمان الحقيقة ـ
خواجة عرفان ـ خواجة شيراز ـ شكّر لب ـ شكّر زبان ـ فخرالمتكلمين». و خود حافظ در اشعارش خود را به نامهاي شيرين سخن ـ خوش لهجه
ـ غزلخوان ـ خوش آواز ـ خوشگو ـ خوشكلام ـ پشمينه پوش ـ خلوت نشين و رند ناميده است .
حافظ و ازدواج با شاخ نبات :
در غزليات حافظ اغلب به كلمة «شاخ نبات» برميخوريم .
عدهاي ميگويند شاخ نبات، معشوقة خيالي خواجه حافظ بوده و بعضي نيز، همانطور كه در افواه نيز مشهور است، عقيدهدارند كه شاخ نبات
معشوقة واقعي حافظ بوده است و خواجه عاشق بيقرار و شيداي او بوده ،اما بواسطة فقر و استيصال، به وصال وي نرسيده است .ولي حقيقت
اين است كه در بعضي از كتابها به صراحت و قاطعيت ياد شده كه «شاخ نبات» دختر خداوردي خانِ نامي از مَلاّكين ترك بوده و حافظ در
خلال تحصيل و كار شاعري و تلاوت قرآن او را ديده و بدو دلباخته و بالاخره با او پيوند زناشويي و ازدواج برقرار و استوار ساخته كه ثمرة
آن چهار فرزند ذكور بوده است .
سوانح زندگاني حافظ :
از سوانح زندگاني خواجه حافظ ،نخست مرگ فرزند دلبندش بود كه در ريعان جواني چشم از جهان فرو بست و داغ بر دل پدر نهاد. چنانكه
خواجه از اين حادثه به تلخي ياد ميكند :
دلا ديدي كه آن فرزانه فرزند چه ديد اندر خم اين طاق رنگين
بجاي لوح سيمين در كنارش فلك برسر نهادش لوح سنگين
ديگر از مصايب زندگاني خواجه به فحواي اشعارش فوت همسر و فرزندان اوست كه همگي پيش از مرگ خواجه دار فاني را وداع گفتهاند .
يكي از فرزندان خواجه «شاه لقمان» نام داشت كه در سفر به هندوستان در شهر برهان پور درگذشت و در گورستان اسير گره مدفون گرديد
.فرزند ديگر خواجه در شيراز از دنيا رفت و در قبرستان دارالسلام مدفون گشت .از مدفن دو فرزند ديگر خواجه كه در خردسالي از جهان
رفتهاند اطلاعي در دست نميباشد.
پادشاهان معاصر حافظ :
حافظ معاصر با آخرين پادشاه آل اينجو به نام ابواسحاق بوده و كراراً مدح و يك دو مورد مرثية او در ديوان حافظ ديده ميشود. همچنين با
پادشاهان آل مظفر از آغاز تا انجام (حدوداً نيمة دوم قرن هشتم) معاصر و با اغلب آنها همنشين و معاشر بوده است .فقط از مؤسس اين
خاندان ،يعني محمد مظفر معروف به امير مبارزالدين ،به انكار و انتقاد ياد ميكند (چون زاهدنما و سختگير و قسي القلب بوده است) ولي پسر
او يعني شاه شجاع يكي از محبوبترين ممدوحان حافظ است كه اهل فضل و شاعر و شعر شناس بوده و بالاتر از اينها حافظ قرآن و قادر به
تقرير و تدريس كشاف زمخشري ـ محبوبترين تفسير قرآن كه حايز جنبة زباني ـ بلاغي والايي است و در قرن هشتم و نزد حافظ ارج و
اعتبار بسيار داشته است ـ بوده است. حافظ با ساير شاهان اين سلسله و وزيران اين دوره و رجال نيكنامي چون حاجي قوام تمغاچي نيز روابط
حسنه و احترام متقابل داشته و از اغلب آنها در ديوانِ خود به نيكي ياد كرده است .
سبك و افكار حافظ
عصر حافظ، عصر اختلافات، كشمكشها و كشت و كشتارهاي سياسي و بالاخره نابسمانيهاي جامعه بود. و شاعر به چشم خويش كشته شدن
شاهان و بربادشدن دودمان و ويران گشتن خانمان و جنگهاي مدعيان را ميديد. اگرچه اين رويدادها گاه چنان او را افسرده ميكرد كه
اندازهاي براي آن نبود ، با اين همه به فحواي بسياري از اشعارش، گويي شاعر از يك ارتفاع معنوي تمام اين حوادث را مانند امواج كوچك
اقيانوس حقير ميديده و نظرش بيشتر به وحدتِ اقيانوسِ خلقت و معني' و هدف عالم متوجه بوده است. و اگر گاهي فكر او عصيان ميكرده و
به تأثر ميگفته :
اين چه شوري است كه در دور قمر ميبينم همه آفاق پر از فتنه و شرّ ميبينم
باز به سكونت خاطر خود بر ميگشته و در يك جهان پرآشوب، در زيربال و پر افكار پهناور خود فراغت بال ميجسته است. اين متانت
عارفانة حافظ در قصايد او نيكوتر پيداست ؛ زيرا حافظ از جمله گويندگاني است كه مدح خيلي نادر گفته و در آن هم ابداً مبالغه نكرده و تملق
به كار نبرده است و متانت را از دست نداده و با اينكه هراَمير به دورة خود قادر و قاهر بوده است او سخن را زبون نكرده و در ستايش از
حدّ نگذشته و حتي در مواردي از پندگوئي نهراسيده و آنها را به اين حقيقت كه هر كسي سرانجام به سزاي خود ميرسد و اين دهر كيفر كردار
ميدهد و شاه و گدا را يكسان ميسنجد، آگاه ساخته و ابياتي نافذ و مؤثر سروده است .
حافظ از شيوه سنائي و مولانا جلال الدين رومي معروف به مولوي پيروي كرده و به غزليات سعدي و سلمان ساوجي و خواجوي كرماني نظر
داشته و از افكار خيام نيز متأثر بوده است. با اين همه هيچگاه در مقام تقليد، درنگ و توقف نكرده، بلكه خود شيوهاي را خلق و پايه گذاري
كرده كه هنوز مورد تحسين و تقليد شاعران فارسي زبان عالم است .
اشعار خواجه از جهت لفظ و معني' و تنوع و اصلاح غزل و سبك نوي كه ابتكار نموده بينظير است .
شاعر در انتخاب الفاظ و عبارات توجه خاص دارد. صنايع بديعي را به هم ميآميزد و لطيفترين غزليات را پديد ميآورد . غزليات حافظ
داراي معاني و مفاهيم كلي است و هر كسي بنا به ذوق و سليقة خود مطلبي مناسب حال خويش مييابد و از آن لذت ميبرد. از اين جهت از
ديوان حافظ فال ميگيرند و غزلياتش داراي نكاتي است كه تمايلات عموم را منعكس ميسازد و با زندگي مردم تطبيق ميكند .با آن كه كلام
حافظ به ظاهر زيبا و روان و قابل درك است ،معاني بسيار عميق و دقيق دارد كه گواه و نمايندة اطلاعات وسيع و باريك بيني حافظ ميباشد،
و براي درك آن صرف وقت و عمق نظر و هوشمندي خاص لازم است .برخي از اين معاني و كلمات كه در اشعار خواجه ملاحظه ميشوند
بدين قرارند: «طامات»، «خرابات»، «مغان»، «مغ بچه»، «سالوس»، «رطلگردان»، «باده»، «مي»، «ميكده»، «پيرميكده»، «
پيرميفروش»، «طلسمات» و غيره از اصطلاح باده و ميكده كه در شعر خواجه فراوان است معاني مختلف مستفاد ميگردد ؛ مثلاً مقصود از
ميو ميخوارگي در موردي همانا تازيانهاي است كه براي پرده دري از اشخاص رياكار و عوامفريب به كار ميرود و در مواقعي عالم صفا و
بيريايي و بي غروري است .
معرفي كامل افكار خواجه كه زمينههاي مختلف دارد در اين مختصر ممكن نيست و ديوان اشعار وي بهترين معرف انديشة والاي او ميتواند
باشد كه نگارنده را از اطناب كلام و خواننده را از ملامت سخن ميرهاند .
آرامگاه حافظ :
آرامگاه حافظ در باغچهاي به نام «حافظيه» واقع است. از آن زمان كه حافظ سر بر شانة مرگ نهاد ،او را در همين مكان فعلي كه «مصلّي
'» نام داشته است ، به خاك سپردند. مصّلي' خود تفرجگاه و گلگشت حافظ بوده است .
شصت و اندي سال پس از مرگ حافظ، در سال 856 ه .ق ،شمس الدين محمد يغمايي ،وزير ميزرا ابوالقاسم گوركاني ،بر گور حافظ
عمارتي نو بر پا كرد و پيش روي آن ،حوض بزرگي ساخت كه از آب ركني پر ميشد (آب ركن آباد نهر معروفي در شيراز است) پس از آن
در زمان شاه اسماعيل و شاه عباس صفوي و نادر شاه افشار تعميراتي در آن انجام گرفت و مخصوصاً كريم خان زند عمارت زيبايي به سبك
بناهاي خود و تالاري با چهارستون سنگي برساخت و باغ بزرگي روبه روي تالار كاشت و سنگ بسيار نفيسي براي قبر حافظ ترتيب داد. تا
اين كه در سال 1315 ه .ش به مهندسي آندره گدار، طرح آرامگاه جديد ريخته شد و گنبد مجلّلي بر فراز مقبرة خواجه بنا گرديد كه تا به
امروز زيارتگاه عاشقان و رندان جهان ميباشد .
بر سنگ گور، بيتهايي از خود حافظ، نقش بسته است با اين مطلع :
مژدة وصل تو كو كز سر جان برخيزم طاير قدسم و ازدام جهان برخيزم
سايه سار اين گور را گنبدي است كه بر هشت ستون استوار است. گنبدي كه گويي به كلاه قلندران و درويشان ميماند. همان كلاهي كه حافظ
بر سر محتسبان نهاد شوخ و شيرين كار .
در كنار حافظ، گور بزرگْ مردان ديگري از سرزمين فارس نيز واقع است، چون: الهي شيرازي، فرصت شيرازي، فريدون توللي ،لطفعلي
صورتگر و مهدي حميدي .
هر آن كه صاحب دل باشد و اندوهي داشته باشد، يا از آن گونه شادماني بيهياهو داشته باشد كه وقارقو دارد، چون به حافظيه درآيد، احساس
ميكند كه به ديدار ياري آشنا وارد شده است. صفاي اين مكان، آرامش نهفتة در آن، حضور مدام رندان و عاشقان ،اين صحن را پناه دلداران
و دلباختگان و دلشدگان جهان ساخته است .
هم اكنون در حافظيه ،مركز مطالعاتي حافظشناسي به فعاليت مشغول است و تلاش دارد مؤسسهاي در خور مقام جهاني حافظ شود و در آن
كلية مقالههاي نوشته شده دربارة حافظ، كليه كتابها و نسخههاي گوناگون ديوان حافظ و همچنين همة آثار موسيقايي و تصويري و رايانهاي كه
به نحوي به حافظ ربطي دارند، گردآوري و فهرست ميشوند.