حضرت ذواقرنين يا کوروش بزرگ

براي « ذوالقرنين » معاني گوناگوني ذکر شده است. برخي ذوالقرنين را به معناي ـ دو قرن ـ گرفته اند. به اين معني که مردم را در
حدود دو قرن يا دو نسل دعوت به حق نمود.
برخي نيز گفته اند: ذوالقرنين، يعني کسي که بر شرق و غرب دنياي شناخته شده آن روز حکومت
داشته است.
در آرامگاه کوروش پيکر تقديس از روح و « فروهر» کوروش را نيز به شکل فرشته اي ساخته بودند،که ذوالقرنين بوده و همانست که
مي نويسند بر بالاي آن کتيبه اي داشته که نام کوروش بر آن نوشته بوده بالاي آرامگاهش مجسمه بالدار هنوز هست و ابولکام آزاد براساس
همين مجسمه آنرا ذوالقرنين خوانده است و کوروش را همان ذوالقرنين ياد شده در قرآن دانسته است.در تورات هم به کوروش لقب عقاب
شرق داده اند.

ذوالقرنين اولين کسي است که سد ساخته است و از آهن به نحو انبوه استفاده کرده است وسدي که او ساخته بود از آهن خالص بوده است.
در روايات آمده است که گروهي از مردم نزد ذوالقرنين آمدند و از طايفه اي شرير و خونريز که به « يأجوج و مأجوج ( همان قوم
مغول)» معروف است، به شکايت پرداختند و گفتند که از آزار و اذيتهاي اين قوم به ستوده آمده اند. چه بهتر که چاره اي براي در امان
ماندن از دست آنها انديشيده شود. ذوالقرنين به درخواست آنها جواب مثبت داد و براي آنها سدي از آهن ساخت تا از آزار و دست درازي
آن قوم در امان باشند.

گفته شده است که اين سد در مکاني که از دو طرف با کوههاي سر به فلک کشيده محصور بود، ساخته شده است.اکنون سدي با همان
مشخصات در گرجستان امروزي پيدا شده است و در تنگه داريال واقع است.
برخي با غرض يا به اشتباه اسکندر گجستيک (ملعون) را ذوالقرنين مي دانند ليکن‌اين‌معني‌با کلام قرآن‌سازش‌ندارد. چون‌نخست قرآن‌مي
گويد ذوالقرنين‌مؤمن‌به‌خدا و روز قيامت‌بوده‌است‌و دين‌او دين‌توحيد بوده‌است‌؛ ولي‌ما ميدانيم‌که‌إسکندر مشرک‌بوده‌و در
تاريخ‌آمده‌است‌که‌ذبيحه خود را براي‌ستاره مشتري‌ذبح‌نموده‌است‌.
و دوم قرآن‌ذوالقرنين‌را مرد صالح‌از عباد خدا و صاحب‌عدل‌و رفق‌مي‌شمارد؛ و تاريخ‌براي‌إسکندر خلاف‌آنرا بيان‌ميکند.
سوم اينکه در هيچيک‌از تاريخها‌نيامده‌است‌که‌إسکندر مقدوني‌سدّ يأجوج‌و مأجوج‌را بنا کرده‌باشد. به هر حال از ذوالقرنين در قرآن به
عنوان شخصيتي دادگستر و بشردوست ياد شده است.ودر تمام نوشته هايي که از زمان باستان چه در کتابهاي ديني چه کتابهاي غير ديني
آمده کوروش را فردي دادگستر و بشر دوست و کسي که اولين بيانيه حقوق بشر را اجرا کرده است و کتيبه اش هنوز موجود مي باشد ،
ذکر شده است.
دوتا از فروع دين ما تولي و تبري است که يعني دوست داشتن دوستان خدا و دشمن داشتن دشمنان خدا است چون کوروش بزرگ دوست
خدا فردي بود که احکام خدا را در زمين جاري مي کرد و در واقع نماينده خدا در زمين بود بايد مورد احترام همگي ما باشد و مقامش را
گرامي داريم و نگذاريم آرامگاهش از بين برود و يا به او بي توجهي و توهين شود .

ترجمه آيه هاي قرآني
و از تو از ذو القرنين مي پرسند . بگو : براى شما از او خبرى خواهم خواند ( 83 ) .

ما به او در زمين تمکين و قدرت داديم و از هر چيز وسيله‏اى عطا کرديم ( 84 ) .

پس راهى را تعقيب کرد ( 85 ) .

چون به غروبگاه آفتاب رسيد آن را ديد که در چشمه‏اى گل‏آلود فرو مى‏رود و نزديک چشمه گروهى را يافت
گفتيم اى ذو القرنين يا عذاب مى‏کنى يا ميان آن طريقه‏اى نيکو پيش مى‏گيرى (86).

گفت : هر که ستم کند زود باشد که عذابش کنيم و پس از آن سوى پروردگارش برند و سخت عذابش کند ( 87 ) .

و هر که ايمان آورد و کار شايسته کند پاداش نيک دارد و او را فرمان خويش کارى آسان گوييم (88 ) .

تا به طلوع‏گاه خورشيد رسيد و آن را ديد که بر قومى طلوع مى‏کند که ايشان را در مقابل آفتاب پوششى نداده‏ايم ( 90 ) .

چنين بود و ما از آن چيزها که نزد وى بود به طور کامل خبر داشتيم ( 91 ) .
آنگاه راهى را دنبال کرد ( 92 ) .

تا وقتى ميان دو کوه رسيد مقابل آن قومى را يافت که سخن نمى‏فهميدند ( 93 ) .

گفتند : اى ذو القرنين ياجوج و ماجوج در اين سرزمين تباهکارند آيا براى تو خراجى مقرر داريم که ميان ما و آنها سدى بنا کنى ( 94 )
.

گفت : آن چيزها که پروردگارم مرا تمکن و قدرتي آن را داده از خراج شما بهتر است اما مرا به نيرو کمک دهيد تا ميان شما و آنها
حائلى کنم ( 95 ) .

قطعات آهن پيش من آريد تا چون ميان دو ديواره پر شد گفت : بدميد تا آن را بگداخت گفت : روى گداخته نزد من آريد تا بر آن بريزم
( 96).

پس نتوانستند بر آن بالا روند ، و نتوانستند آن را نقب زنند ( 97 ) .

گفت : اين رحمتى از جانب پروردگار من است و چون وعده پروردگارم بيايد آن را هموار سازد و به پيمان خود عمل کند و آن سد را
متلاشي و پاره پاره گرداند (98)
از ذوالقرنين در کتاب مقدس ( تورات ) به عنوان مسيح يا نجات دهنده نام برده شده .

همچنين در انجيل به عنوان چوپان يعني کسي که مردم را هدايت مي کرده است ياد شده .

همه اين حرفها رو زديم ولي کو گوش شنوا مرد به اين بزرگي تو خاکي که خودش براش اينهمه افتخار آفريده ازش اسمي برده نميشه ولي
وظيفه ما اطلاع رساني است در ضمن :
روز بزرگداشت کوروش اين بزرگ مرد که در تاريخ موندگار چه بعضي ها بخوان چه نخوان ... 29 اکتبر برابر با 7 آبا ن مي باشد
وبرابر با روزي است که کوروش بيانيه حقوق بشر رو صادر کرده واين روز کاملا رسمي است ولي متاسفانه در کشور ما براي اين روز
هيچ برنامه ندارند .

کوروش و اديان
شفقت کوروش بر گرفته از کتاب يهوديان باستان اثر ژوزف فوکه
در دنياي باستان رسم بر آن بود که چون قومي بر قوم ديگر فائق مي آمدند ، قوم مغلوب ناچار مي شدند که به دين مردم پيروز درآيند و از
باورهاي مذهبي خود دست بکشند. چه بسيار مردمي که به خاطر سر باز زدن از پذيرش دين بيگانه ، بدست اقوام پيروز تاريخ به خاک
افتاده اند و چه بسيار معابدي که توسط فاتحان با خاک يکسان گشته اند. در چنين دنيايي بود که کوروش پرچم آزادي اديان را برافراشت و
مردم را ( از ايراني و انيراني و از بت پرست و خورشيد پرست و يکتا پرست ) در انجام فرائض ديني خود آزاد گذاشت و حتي معابدي را
که در جريان جنگهاي مختلف آسيب ديده بودند از نو ساخت. بهترين نمونه هاي اين جوانمردي را در جريان تسخير بابل مي بينيم.
در حالي که مردم بابل خود را براي ديدن صحنه هاي ويران شدن معابدشان به دست سپاهيان پارسي آماده مي کردند ، کوروش در ميان آنان
حاضر شد و در مقابل چشمان حيرت زده ي آنان ، مردوک خداي خدايان بابل را به گرمي ستود و فرمان آزادي مذهبي را در سراسر کشور
بابل صادر کرد. اين فرمان از جمله شامل يهودياني مي شد که بختنصر همه چيزشان را گرفته بود ، کشورشان را در شعله هاي آتش ويران
کرده بود و خودشان را به اسارت به بابل آورده بود. اندکي پس از ورود به بابل ، کوروش به يهوديان اجازه داد تا پس از هفتاد سال زندگي
در اسارت و بندگي به فلسطين بازگردند و درآنجا به بازسازي اورشليم بپردازند. کوروش به خزانه دار خود « مهرداد » دستور داد تا هر
چه از ظروف طلا و نقره و اسباب و اثاث مذهبي که در دوره ي بختنصر از معابد اورشليم غارت شده و در معبد هاي بابل باقي مانده است
را به يهوديان بازگرداند و او نيز همه ي آن اثاث را که مشتمل بر پنج هزار و چهارصد تکه بود به آنان مسترد داشت. سپس کوروش از
مردماني که يهوديان در ميان آنان مي زيستند خواست تا آذوقه و خواربار و مواد لازم براي سفر را برايشان فراهم آورند و آنان نيز چنين
کردند. باري ! هزاران يهودي پس از صدور فرمان آزاديشان از جانب کوروش ، به سوي شهر و ديار خود روانه شدند و با کمک ايرانيان
موفق شدند شهر خود را از نو بسازند و حيات ملي خود را احيا کنند.

به خاطر اين محبت بزرگ و ستودني ، از کوروش در کتاب هاي مقدس يهوديان به نيکي ياد شده است. اين ستايش چنان است که تورات
کوروش کبير را « مسيح خدا » ناميده است. بدين صورت از دير باز کودکان يهودي از همان نخستين روزهاي زندگي خود از طريق کتب
مذهبي با اين ابر مرد بشر دوست آشنا گشته و مردانگي و فتوت او را مي ستايند. مسيحيان نيز که به گمان بسياري پايه و شالوده ي دينشان
، تورات يهود است ، کوروش را فراوان احترام مي کنند و مقامي بالاتر از يک پادشاه و يک کشورگشاي بزرگ براي وي قائلند. در قرآن
مجيد نيز چناکه به پيوست آمده است از کوروش کبير ( يا همان ذوالقرنين ) به نيکي ياد شده و بدين ترتيب کوروش تنها پادشاهي است که
در هر سه کتاب آسماني مورد ستايش پروردگار قرار گرفته است.
درگذشت کوروش

مرگ کوروش نيز چون تولدش به تاريخ تعلق ندارد. هيچ روايت قابل اعتمادي که از چگونگي مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست
نداريم و ليکن از شواهد چنين پيداست که کوروش در اواخر عمر براي آرام کردن نواحي شرقي کشور که در جريان فتوحاتي که او در
مغرب زمين داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسايگان شرقي قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگيده
است. بسياري از مورخين ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگي که با قبيله ي ماساژتها ( يا به قولي سکاها ) کرده است دانسته
اند. ابراهيم باستاني پاريزي در مقدمه اي که بر ترجمه ي کتاب « ذوالقرنين يا کوروش کبير » نوشته است ، آنچه بر پيکر کوروش پس از
مرگ مي گذرد را اينچنين شرح مي دهد :
سرنوشت جسد کوروش در سرزمين سکاها خود بحثي ديگر دارد. بر اثر حمله ي کمبوجيه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پايتخت
پريشان شد تا داريوش روي کار آمد و با شورش هاي داخلي جنگيد و همه ي شهرهاي مهم يعني بابل و همدان و پارس و ولايات شمالي و
غربي و مصر را آرام کرد. روايتي بس موثر هست که پس از بيست سال که از مرگ کوروش مي گذشت به فرمان داريوش ، جنازه ي
کوروش را بدينگونه به پارس نقل کردند.

شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپوليس ( تخت جمشيد ) ، داريوش با درباريان تا بيرون شهر به استقبال جنازه رفتند و جنازه را
آوردند. نوزاندگان در پيشاپيش مشايعين جنازه ، آهنگهاي غم انگيزي مي نواختند ، پشت سر آنان پيلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از
سربازان بدون سلاح راه مي پيمودند ، در اين جمع سرداران پيري که در جنگهاي کوروش شرکت داشته بودند نيز حرکت مي کردند. پشت
سر آنان گردونه ي باشکوه سلطنتي کوروش که داراي چهار مال بند بود و هشت اسب سپيد با دهانه يراق طلا بدان بسته بودند پيش مي
آمدند. جسد بر روي اين ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حرکت مي کردند. سرودهاي خاص خورشيد و
بهرام مي خواندند و هر چند قدم يک بار مي ايستادند و بخور مي سوزاندند. تابوت طلائي در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهي بر
روي تابوت مي درخشيد ، خروسي بر بالاي گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود - اين علامت مخصوص و شعار نيروهاي جنگي
کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگي ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشيا و
اثاثيه ي زرين و نفايس و ذخايري که مخصوص کوروش بود - يک تاک از زر و مقداري ظروف و جامه هاي زرين - حرکت مي دادند.
همين که نزديک شهر رسيدند داريوش ايستاد و مشايعين را امر به توقف داد و خود با چهره اي اندوهناک ،‌آرام بر فراز گردونه رفت و بر
تابوت بوسه زد ؛ همه ي حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گرديده بود. به فرمان داريوش دروازه هاي قصر شاهي ( تخت جمشيد )
را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پيکر کوروش مي گذشتند و تاجهاي گل نثار مي
کردند و موبدان سرودهاي مذهبي مي خواندند.

روز سوم که اشعه ي زرين آفتاب بر برج و باروهاي کاخ باعظمت هخامنشي تابيد ، با همان تشريفات جنازه را به طرف پاسارگاد - شهري
که مورد علاقه ي خاص کوروش بود - حرکت دادند. بسياري از مردم دهات و قبايل پارسي براي شرکت در اين مراسم سوگواري بر سر
راهها آمده بودند و گل و عود نثار مي کردند.
در کنار رودخانه ي کوروش ( کر) مرغزاري مصفا و خرم بود. در ميان شاخه هاي درختان سبز و خرم آن بناي چهار گوشي ساخته بودند
که ديوارهاي آن از سنگ بود.
هنگامي که پيکر کوروش به خاک مي سپردند ، پيران سالخورده و جوانان دلير ، يکصدا به عزاي سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود
شد ، ولي هنوز چشمها بدان دوخته بود و کسي از فرط اندوه به خود نمي آمد که از آن جا ديده بردوزد. به اصرار داريوش ، مشايعين پس از
اجراي مراسم مذهبي همگي بازگشتند و تنها چند موبد براي اجراي مراسم مذهبي باقي ماندند.

متن کامل منشور کوروش بزرگ

در مورد آنچه کوروش پس از فتح بابل انجام داده است ، سند ي به دست آمده که به استوانه ي کوروش معروف است. استوانه ي کوروش
کبير در خرابه هاي بابل پيدا شده و اصل آن در موزه ي بريتانيا نگهداري مي شود. اين استوانه را باستانشناسي به نام هرمزد « رسام » در
سال 1879 ميلادي پيدا کرده است. بخش بزرگي از اين استوانه اينک از بين رفته است ولي بخشي از آن که سالم مانده است سندي مهم و
تاريخي است مبني بر رفتار جوانمردانه ي کوروش کبير با مردم شهر تسخير شده ي بابل و نيز يهودياني که در اسارت آنان بودند. گوينده ي
خط هاي آغازين اين نوشته نامعلوم است ولي از خط بيست به بعد را کوروش کبير گفته است. و اينک متن استوانه :

1) « کوروش» شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه توانا ، شاه بابل ، شاه سومر و اکد.
2) شاه نواحي جهان.
3) چهار[ ...... ] من هستم [ ...... ] به جاي بزرگي ، ناتواني براي پادشاهي کشورش معين شده بود.
4) نبونيد تنديس هاي کهن خدايان را از ميان برد [ ...... ] و شبيه آنان را به جاي آنان گذاشت.
5) شبيه تنديسي از ( پرستشگاه ) ازاگيلا ساخت [ ...... ] براي « اور» و ديگر شهرها.
6) آيين پرستشي که بر آنان ناروا بود [ ...... ] هر روز ستيزه گري مي جست. همچنين با خصمانه ترين روش.
7) قرباني روزانه را حذف کرد [ ...... ] او قوانين ناروايي در شهرها وضع کرد و ستايش مردوک ، شاه خدايان را به کلي به فراموشي
سپرد.
8) او همواره به شهر وي بدي مي کرد. هر روز به مردم خود آزار مي رسانيد. با اسارت ، بدون ملايمت همه را به نيستي کشاند.
9) بر اثر دادخواهي آنان « اليل » خدا ( مردوک ) خشمگين گشت و او مرزهايشان. خداياني که در ميانشان زندگي مي کردند ماوايشان را
راه کردند.
10) او ( مردوک ) در خشم خويش ، آنها را به بابل آورد ، مردم به مردوک چنين گفتند : بشود که توجه وي به همه ي مردم که خانه
هايشان ويران شده معطوف گردد.
11) مردم سومر و اکد که شبيه مردگان شده بودند ، او توجه خود را به آنان معطوف کرد. اين موجب همدردي او شد ، او به همه ي
سرزمين ها نگريست.
12) آنگاه وي جستجوکنان فرمانرواي دادگري يافت ، کسي که آرزو شده ، کسي که وي دستش را گرفت. کوروش پادشاه شهر انشان. پس
نام او را بر زبان آورد ، نامش را به عنوان فرمانرواي سراسر جهان ذکر کرد.
13) سرزمين « گوتيان » سراسر اقوام « مانداء» را مردوک در پيش پاي او به تعظيم واداشت. مردمان و سپاه سران را که وي به دست
او ( کوروش ) داده بود.
14) با عدل و داد پذيرفت. مردوک ، سرور بزرگ ، پشتيبان مردم خويش ، کارهاي پارسايانه و قلب شريف او را با شادي نگريست.
15) به سوي بابل ، شهر خويش ، فرمان پيش روي داد و او را واداشت تا راه بابل در پيش گيرد. همچون يک دوست و يار در کنارش او
را همراهي کرد.
16) سپاه بي کرانش که شمار آن چون آب رود برشمردني نبود با سلاح هاي آماده در کنار هم پيش مي رفتند.
17) او ( پروردگار) گذاشت تا بي جنگ و کشمکش وارد شهر بابل شود و شهر بابل را از هر نيازي برهاند. او نبونيد شاه را که وي را
ستايش نمي کرد به دست او ( کوروش ) تسليم کرد.
18) مردم بابل ، همگي سراسر سرزمين سومر و اکد ، فرمانروايان و حاکمان پيش وي سر تعظيم فرود آوردند و شادمان از پادشاهي وي با
چهره هاي درخشان به پايش بوسه زدند.
19) خداوندگاري ( مردوک ) را که با ياريش مردگان به زندگي بازگشتند ، که همگي را از نياز و رنج به دور داشت به خوبي ستايش
کردند و يادش را گرامي داشتند.
20) من کوروش هستم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه نيرومند ، شاه بابل ، شاه سرزمين سومر و اکد ، شاه چهار گوشه ي جهان.
21) پسر شاه بزرگ کمبوجيه ، شاه شهر انشان ، نوه ي شاه بزرگ کوروش ، شاه شهر انشان ، نبيره ي شاه بزرگ چيش پيش ، شاه
انشان.
22) از دودماني که هميشه از شاهي برخوردار بوده است که فرمانروائيش را « بعل » و « نبو » گرامي مي دارند و پادشاهيش را براي
خرسندي قلبي شان خواستارند. آنگاه که من با صلح به بابل درآمدم
23) با خرسندي و شادماني به کاخ فرمانروايان و تخت پادشاهي قدم گذاشتم. آنگاه مردوک سرور بزرگ ، قلب بزرگوار مردم بابل را به
من منعطف داشت و من هر روز به ستايش او کوشيدم.
24) سپاهيان بي شمار من با صلح به بابل درآمدند. من نگذاشتم در سراسر سرزمين سومر و اکد تهديد کننده ي ديگري پيدا شود.
25) من در بابل و همه ي شهرهايش براي سعادت ساکنان بابل که خانه هايشان مطابق خواست خدايان نبود کوشيدم [ ...... ] مانند يک يوغ
که بر آنها روا نبود.
26) من ويرانه هايشان را ترميم کردم و دشواري هاي آنان را آسان کردم. مردوک خداي بزرگ از کردار پارسايانه ي من خوشنود گشت.
27) بر من ، کوروش شاه که او را ستايش کردم و بر کمبوجيه پسر تني من و همچنين بر همه ي سپاهيان من
28) او عنايت و برکتش را ارزاني داشت ، ما با شادماني ستايش کرديم ، مقام والاي ( الهي ) او را . همه ي پادشاهان بر تخت نشسته
29) از سراسر گوشه و کنار جهان ، از درياي زيرين تا درياي زبرين شهرهاي مسکون و همه ي پادشاهان « امورو » که در چادرها
زندگي مي کنند.
30) باج هاي گران براي من آوردند و به پاهايم در بابل بوسه زدند. از [ ...... ] نينوا ، آشور و نيز شوش
31) اکد ، اشنونه ، زميان ، مه تورنو ، در ، تا سرزمين گوتيوم شهرهاي آن سوي دجله که پرستشگاه هايشان از زمان هاي قديم ساخته شده
بود.
32) خداياني که در آنها زندگي مي کردند ، من آنها را به جايگاه هايشان بازگردانيدم و پرستشگاه هاي بزرگ براي ابديت ساختم. من همه
ي مردمان را گرد آوردم و آنها را به موطنشان باز گردانيدم.
33) همچنين خدايان سومر و اکد که نبونيد آنها را به رغم خشم خداي خدايان ( مردوک ) به بابل آورده بود ، فرمان دادم که براي خشنودي
مردوک خداي بزرگ
34) در جايشان در منزلگاهي که شادي در آن هست بر پاي دارند. بشود که همه ي خداياني که من به شهرهايشان بازگردانده ام
35) روزانه در پيشگاه « بعل » و « نبو » درازاي زندگي مرا خواستار باشند ، بشود که سخنان برکت آميز برايم بيايند ، بشود که آنان به
مردوک سرور من بگويند : کوروش شاه ستايشگر توست و کمبوجيه پسرش
36) بشود که روزهاي [ ...... ] من همه ي آنها را در جاي با آرامش سکونت دادم.
37) [ ...... ] براي قرباني ، اردکان و فربه کبوتران.
38) [ ...... ] محل سکونتشان را مستحکم گردانيدم.
39) [ ...... ] و محل کارش را.
40) [ ...... ] بابل.
41) [ ...... ] 42) [ ...... ] 43) [ ...... ] 44) [ ...... ] 45) [ ...... ] تا ابديت .

تاريخ ايران پيش از اسلام :
تسخير بابل
همانطور که به دوردستها مي نگريست ، صدايي را در پشت خود حس کرد . بدون آنکه به پشت برگردد گفت : کيستي؟
- سرورم شما اينجا هستيد ، من « تخمس پاده » هستم ، بي اطلاع رفتيد ، سرداران به دنبال شما مي گشتند.
- مي بينيد که سالم هستم ، بازگرديد و بگوييد کوروش سالم است ، نياز به خلوتي براي فکر داشتم ، به « دادارشيش» نيز بگوييد ، سپاه
را پراکنده نکند و همه را يکجا گردآور تا سپاه دشمن شبيخون نزند.
- امر ، امر شماست ، به محافظ نياز نداريد سرورم.
- نيازي نيست ، خود نيز بازگرد و شب را استراحت کن که فردا روز سختي در پيش داريم.
- اطاعت سرورم.
تخمس پاده برگشت تا به سمت پايين تپه سرازير گردد ، کوروش به او گفت: تخمس پاده.
- به گوشم سرورم.
- از اينکه نگران من هستيد ، سپاسگزارم.
- نياز به سپاس نيست ، وظيفه ما اين است که شاه ايران زمين را از هر گونه گزند احتمالي برهانيم ، زيرا رهاندن شاه از گزند ، رهاندن
ايران از خطر است.
- شب خوش.

سرداران و تک تک سربازانش را دوست مي داشت ، چه سرداران و سربازاني را براي حفظ کردن سرزمين ايران و آزادي سرزمينها از
ظلم و فساد از دست داده بود. همانطور که چهره سردارانش را به ياد مي آورد و نام آنها را بر لب مي خواند به ياد « رشورده» ، مربي
پسرش کمبوجيه افتاد ، استادي در سوارکاري و تير اندازي و هنرجنگاوري. گويا خاطرات نمي خواهند امشب او را آزاد گذارند و دست
از سر ذهن خسته او بردارند.
همانطور که کمبوجيه رشد مي کرد و بلند مي شد ، کوروش و همسرش کاساندان بزرگ بر پرورش درست او نظارت داشتند و مربيان
کارآزموده را براي او بر مي گزيدند. در همين دوران پسر دوم آنها برديا به دنيا آمده بود و يک سال پس از او آتوسا دختر زيباي کوروش
چشم به دنيا باز کرد. برديا پسري بود زيبا و نيک روي و آتوسا دختري زيبا و جسور و در عين حال دلربا و از دوران کودکي
سوارکاري را آموخته و با برادر خود برديا سوارکاري مي کرد.

پس ازشش سال از تسخير آسياي صغير، اکنون کمبوجيه جواني بالغ شده است و در کشيدن نقشه هاي جنگي و آرايش سپاه بسيار ماهر و
مبتکر و بايستي به آرامي نحوه دادگري و رعايت داتم را که لازمه پادشاهي است بياموزد، هر چند او يادگيري داتم ها را دوست نداشت و
آنرا يکنواخت و کسل کننده مي دانست ، اما به توصيه پدر که مي گفت :" حکومتي قدرتمند باقي مي ماند که داتم هاي قدرتمند و عادلانه
اي داشته باشد و خود شاه در رعايت کردن آنها و نظارت بر آنها از همه پيشي بگيرد" يادگيري داتم ها را به پيش مي برد.
برديا نيز به آرامي به سن فراگيري نزديک مي شد و براي او نيز مربي زيرک به نام « همه راده» را برگزيد. در همان دوران که روزها
را به رسيدگي امور ساتراپهاي خود و مشاوره با سرداران خود براي اداره سرزمين ايران مي گذراند و عصرها را با همسر و فرزندان
خود مي گذراند ، عصرگاهي که در باغ کاخ با کاساندان قدم مي زد و آتوسا و برديا نيز در باغ به بازيهاي کودکانه مشغول بودند ، بگ
پاته از درگاه کاخ وارد باغ شد.
به بگ پاته نظري افکند و گفت : خبري شده است بگ پاته وفادار؟
- پس از تمام شدن زمان عصرگاهتان با خانواده به شما خواهم گفت.
- بگو ، مي داني که درباره سرزمين ايران تحملم کم است.
- سرورم ، فردي از بابل آمده و مي گويد با پادشاه ايران کار دارد.
- از نابونيد پادشاه بابل ! چند وقتي است که با ما کاري ندارد . پس از تصرف ليدي و کشتن پاکتياس و قدرت بخشيدن به ساتراپهايمان
شايد ترسيده است.

- خير سرورم ، پيک مذکور از طرف دربار نابونيد نيست ، از سرزمين بابل و از مردمان عادي است.
- چگونه به اين موضوع پي بردي؟
- از ظاهر او که بسيار رنجور و خسته است.
- برويم و او را ببينيم ، آيا زبان ما را مي داند؟
- آري ، بسيار کامل و روان.
در تالار مرکزي ، مردي با لباس پاره و ظاهري سياه و خسته و ژنده و بسيار لاغر و ريشي ژوليده ايستاده و منتظر ورود شاه ايران
بود.از زير لباس پاره اش اثر تازيانه هاي بي رحمانه که بر ساق پايش نواخته شده بود هويدا بود.
جارچي در تالار با صدايي رسا بانگ بر آورد : کوروش بزرگ وارد مي شود.
در باريان به نشانه احترام سر به زير انداخته و سپس سر خود را بلند کردند. پيک نيز کرنشي کرده و سپس سر خود را بلند کرد و
روبروي شاه ايران در وسط تالار ايستاد. پس از نشستن کوروش و اشاره او به علامت آغاز کردن سخن مرد گفت: خداوند يکتا نگه دار
کوروش ، پادشاه دادگر ايران باد، که نشانه هاي پاکي و دادگري که موسي ما را به آن نويد داده در او آشکار است.
- درود بر موسي پيامبر قوم يهود . از آيين موسي هميشه به نيکي ياد مي کنم ، زيرا قوم شما را او بسيار رهنمون بوده است. پس از قوم
يهود هستي؟

- آري سرورم .
- از سرزمين بابل آمده اي به سرزمين ايران ، آيا خبري براي ما داري؟
- آري سرورم .
- پيامت چيست؟
- من از پادشاه بابل براي شما پيغام دارم.

- نابونيد ، آيا نابونيد همگي پيکهايش همچو تو را براي سرزمينهاي گوناگون مي فرستد ، رنجور و پريشان حال و ژنده پوش.
- خير فقط براي پادشاهان دادگر و عادل پيکهايي همچو مرا راهي مي کند.
- پيام او چيست؟
- پيام او را من با ظاهرم براي شما آورده ام و پادشاه خردمندي همچو کوروش بي شک اين پيام را نيک دريافته است.
- پس تو از رنج و سختي که نابونيد بر شما روا داشته به پيش ما گلايه آورده اي و با ظاهر خود مي خواهي آنرا بر ما اثبات نمايي.
- آري ، نابونيد و پسر او بالتازار بيدادگر ، قوم ما را به اسارت و بردگي گرفته اند ، از ما براي ساختن پرستشگاههاي خدايان خود بهره
مي جويند ، به دخترانمان تجاوز مي کنند و آنها را به فاحشه گري وا مي دارند و با ما همچو بردگان رفتار کرده و ما را خريد و فروش
مي کنندو اگر کسي از ما سر به قيام گذارد ، او را به راحتي و از روي تفريح مي کشند و يا زنده زنده مي سوزانند.

کوروش چهره اش در هم گرديد و اخمي ناشي از ناراحتي بر چهره اش نمايان شد و گفت:
- ازديدار شما آزرده گشتم.
- از اينکه شما را آزرده گردانيدم شرمسارم ، براي شما که راحتي و آسايش و برابري مردمان سرزمينتان زبانزد جهان است ، شرح حال
ما ناباورانه مي نمايد. عدل و داد شما زبانزد همه مردم بابل است و به تازگي مردم و بزرگان بابل نيز از نابونيد آزرده هستند.
- آنها چرا از نابونيد آزرده خاطر گرديده اند؟
- داستاني بسيار طولاني دارد که اگر شاه حوصله آن را دارند برايشان آنرا نقل کنم.
- خير ، از انصاف به دور است که تني رنجور همچو تو را در اين شرايط نگه دارم و تو براي من داستان بگويي ، خسته راه نيز هستي
و بي شک گرسنگي بر تو فشار مي آورد. زخمها و پوشش تو نيز شايسته يک انسان نيست.
کوروش بزرگ دستهاي خود را بر هم زد و بگ پاته از لابه لاي سرداران به پيش آمد و کوروش رو به او کرد و گفت: اين مرد را به
حمام برده و پس از مرهم نهادن بر زخمهايش ، پوششي نيک بر تن او کرده و غذا به او دهيد و سپس به من خبر دهيد که مي خواهم با او
بطور کامل صحبت کنم.
بگ پاته سر خم نمود و سپس به کمک دو تن از ملازمان دربار ، مرد را به همراه خود بردند.
کوروش دستي بر ريش خود کشيد و غرق افکار گشت. هميشه از آزردگي انسانها آزرده خاطر مي گشت. به سوي درگاه خروجي تالار
حرکت کرد و آن چنان در فکر مي گذراند که متوجه احترام اطرافيان خود نگرديد.

شب ، همه فرماندهان در دربار جمع شده بودند و مرد يهودي نيز با جامه اي زيبا به رنگ سرخ در وسط تالار ايستاده بود . پس از آنکه
جارچي خبر رود کوروش را اعلام کرد ، همگان سر خم نمودند و مرد يهودي نيز به مانند سايرين احترام به جا آورد. پس از نشستن بر
تخت ، رو به مرد يهودي نمود و گفت:
- هر چه از تو مي پرسم مي خواهم جواب راست بشنوم و بدان اگر در سخنانت دروغ يابم چه در حال حاضر و چه در آينده ، مطمئن
باش عذابي سخت در پيش داري. پس سخنانت را بسنج و دقيق جواب ده که در آنصورت پاداشي بس گزاف در انتظار تو خواهد بود.
- براي من پاداشي بالاتر از آزادي قومم و زيستن در سرزميني به فرماندهي پادشاه دادگري به نام کوروش نيست.
- چند سال است در بابل هستي؟
- نزديک به 8 سال .
- آيا شهر بابل را خوب مي شناسي؟
- آري سرورم.
- نخست به من در باره شخص نابونيد هر آنچه مي داني بگو ، زيرا تا شخصيت دشمن خود را نشناسم نمي توانم کمر نبرد با او بر بندم.
همچنين مي خواهم بدانم چرا مردم و قدرتمندان بابل از نابونيد ناراضي هستند ، در حاليکه بابل سرزميني ثروتمند است و به بازرگاني و
تجارت شهره جهان.
- ابتدا از خود نابونيد براي شما مي گويم. او فرزند کاهنه اي از مردم حران است . هر چند عوام او را پادشاه بابل مي دانند ، اما در واقع
او بازيچه دست کاهنان و روحانيون سرزمين بابل است و آنها هستند که بر بابل حکومت مي کنند. او هميشه در سرتا سر سرزمين بابل در
حال سفر است و به دنبال معابد کهن خدايان که آنها را تعمير کند و يا در آنجا معبدي نو بسازد. او تمام خدايان از همه جاي سرزمين بابل
را به شهر بابل آورده و مردم ساير سرزمينهاي بابل را از خود رنجانده است و از آنجا که خداي ما در همه جا هست و شکل و شمايل
ندارد ما را به اسارت در آورده و معبدمان در اورشليم را ويران نموده زيرا معتقد است که ما خداي خود را مخفي کرده ايم و نمي خواهيم
به او دهيم. امروز برخي از روحانيون نيز از او برگشته اند زيرا او به خداوند سين گرايش يافته است و از خداي بزرگ بابليان که « بل-
مردوک» نام دارد روي گردان شده است . شما نابونيد را هيچگاه درشهر بابل نخواهيد يافت و تنها قوم من مي دانند او الان در کجاي
سرزمين بابل است ، زيرا قوم مرا براي بيگاري و بازسازي به همراه خود مي برد و من از طريق آنها مي توانم براي شما خبر آورم که
نابونيد در کجاست و مشغول چه کاري است.

- حال بگو چرا توانمندان بابل از او رنجيده اند؟
- به دليل آنکه نابونيد براي بازسازي معابد و پرستشگاههاي خدايان نياز به در آمد دارد و با وضع مالياتهاي سنگين اين خرجها را جبران
مي کند و به همين دليل توانمندان نيز از او رنجيده خاطرند. آنها اغلب بازرگان هستند و بيشتر توجه به اين دارند که چه کسي مي تواند
بازرگاني را رونق بخشد و برايشان فرق ندارد که پادشاهشان نابونيد باشد يا کوروش بزرگ ، اما براي قوم من کوروش بزرگ تنها نجات
دهنده است.
- در بابل چه چيزهايي تجارت مي شود؟
- علت رونق بازرگاني بابل را مي توان در موقعيت مکاني آن يافت ، بابل در ميان راه بازرگاني غرب و شرق است . بازرگانان فنيقي
کالاهاي غرب را از بنادر خود آورده و به جاي آن کالاهاي شرق را از بازرگانان بابل مي خرند . غلام و کنيز از جمله کالاهايي هستند
که هميشه در بازار بابل وجود دارد. ربا خواري به وفور يافت مي شود . بانکداري نيز در آنجا وجود دارد.

- در مورد استحکامات شهر بابل براي من توضيح بده.
- شهر در دشت چهار گوش قرار دارد که همه اضلاع آن با هم برابر است. هر طرف آن با حصاري به ارتفاع دويست ارج شاهي (
حدود 65 متر) و پهناي 50 ارج شاهي ( حدود 17 متر) و طول يکصدو بيست فورلنگ (24 کيلومتر) محصورگرديده است. در اطراف
ديوارها چهارصد دروازه وجود دارد که دربهاي اين دورازه ها از جنس برنج است. علاوه بر اين ديوار خارجي يک ديوار داخلي نيز
وجود دارد که شايد از ديوار خارجي باريکتر باشد ، اما از نظر استحکام چيزي از ديوار خارجي کمتر ندارد. در مرکز شهر در هر بخش
قلعه اي ساخته اند ، در هر کدام از اين قلعه ها مکانهاي مهم مانند کاخهاي شاه و عبادتگاهها قرار دارد. رود فرات از وسط شهر مي گذرد
و خيابانهاي وسيع و کاخها و معابد با شکوه در شهربسيار به چشم مي خورد که همه مال توانگران است.
- صبر کن . اينگونه که مي گويي ورود به شهر غير ممکن است ، اما يکبار ديگر سخنت را تکرا کن ، رودي که نام بردي از کجاي
شهر مي گذرد ؟
- رود فرات از وسط شهر مي گذرد و از طرف شمالي شهر وارد شهر گرديده و از سمت جنوبي آن خارج مي شود .
- آيا در مسير رودخانه نيز حصاري وجود دارد؟
- آري اما ديوار تا بالا پيش رفته و سوراخي به پهناي رودخانه دارد که در جريان يافتن رود به داخل شهر خللي ايجاد نکند.
- اين اطلاعات در مورد شهر را از کجا به دست آورده اي؟
- در دوره اي از اسارتم ، تعمير اين حصارتوسط قوم من انجام مي گرفت و به همين دليل آن حصار را خوب مي شناسم.
- بسيار خوب ، سخنان تو را تاکنون راست ديدم ، حال به من بگو چگونه به مردم بابل و شما اطمينان کنم.
- سرورم، قوم من بسيار ضعيف و رنجور هستند و در اين چند سال اسارت ، قواي ما بسيار تحليل رفته است ، اما در يکي از ايالتهاي
بابل ميان رودخانه زاب و دياله ، مردي از بابل حکومت مي کند که ما را بسيار پنهاني ياري رسانده است و نام او« کوبارو» است که
بسيار دوستدار توست و من که اکنون پيش روي شما هستم ، توسط او و به دور از چشم مأموران بالتازار به سوي شما فرستاده شدم که
قول همراهي او را به شما بدهم.
- بسيار خوب ، از اطلاعات کامل تو سپاسگزارم ، گويا قوم يهود مي دانسته که چه کسي را براي ما بفرستد. فردا عصر به تو اطلاع
خواهم داد که تصميم بر چه گرفته ايم. امشب را به نيکي در دربار ما سپري کن.
سپس رو به بگ پاته کرد و گفت : شوراي فرماندهان و سران را جمع کن تا بر سر اين موضوع به شور بنشينيم.
سپس برخاست و به آرامي به سمت تالار بيروني رهسپار گشت.

فردا زماني که خورشيد به نيمه رسيده بود ، پس از غذا ، برديا در بالکون اختصاصي ، سر بر زانوي پدر گذاشته بود و خوابيده بود .
کوروش در فکر مردم بابل بود ، همانگونه که او فرزندش را دوست داشت ، آنها نيز فرزندانشان را دوست داشتند ، اما فرزند او چه
سرنوشتي در انتظارش است و دلبندان آنها چه سرنوشتي. با اين افکار دست به گريبان بود که بگ پاته به همراه کاساندان وارد بالکون
گرديد. کاساندان برديا را به آرامي از روي پاي پدرش برداشت وبه درون اتاق برد و بگ پاته نيز گفت: سرورم همه آماده اند.
کوروش به همراه بگ پاته وارد شوراي فرماندهان گشت ، همه به احترام او سر خم نمودند ، در چهره همه عزم راسخ در حمله به بابل
موج مي زد. رو به همگان نمود و گفت: سخنان مرد يهودي را شنيدي. از چهره هايتان نيز قصد و هدفتان را نيز خواندم و اگر غير اين
مي ديدم شک مي کردم ، زيرا جوانمردي و کمک به ضعيف از خصلت ما ايرانيان است ، حال بگوييد چه کنيم؟
« فرورتيش» به نيابت از ساير سرداران زبان به سخن گشود: همانطور که کوروش بزرگ فرمودند ما همگي با حمله به بابل موافقيم ،
زيرا بدين سان ، هم سرزمينمان امنيت بيشتري مي يابد وهمچنين در غرب کشور نيز ديگر دشمني ايران را تهديد نمي کند . قوم يهود را
نيز از ستم مي رهانيم و به سرزمين مصر نزديک مي شويم.
- نقشه اي براي تصرف بابل داريد؟
- سرورم همگي بر اين نظر اصرار دارند که بايستي شهر بابل را به سرعت متصرف شد ، زيرا با تصرف آن کل بابل را تسخير کرده
ايم.
- اما به اين انديشيده ايد که که اگر نابونيد يا بالتازار در بابل باشند و دروازه هاي شهر را ببندند آنگاه بايستي چه کنيم.
- بايستي از مردم شهر کمک بگيريم تا دروازه ها را بر ما بگشايند.
- نبايد به مردم ضعيف اطمينان کرد زيرا آنها بيش از اين رنجور هستند که ياراي کمک به ما را داشته باشند ، همان که به ما خبر دهند و
ما را از وضعيت دشمن آگاه سازند براي ما کافي است.
دادارشيش قدم پيش نهاد و گفت: سرورم من مي گويم براي اينکه سپاه ما مبادا تباه گردد ، ابتدا کوبارو را تجهيز سازيم و راهي شهر بابل
نماييم و خود سايرسرزمين بابل را تسخير کنيم ، زيرا اگر تمام سرزمين بابل تسخير شود ، نابونيد فردي ضعيف است و تسليم خواهد شد.
- فکري است تا حدودي کامل ، اما اين ظلمي است بر کوبارو و سپاه او و از مردانگي به دور است که چون ما ترسيده ايم او را پيش
اندازيم، همچنين سپاه او و ما هيچ فرقي ندارد ، اگر به حصار بابل برسد از کار آيي و توان سپاه او کاسته مي گردد و شکست خواهد
خورد و از نظر رواني نيز ارتش را نمي توان زيادپشت حصارهاي تنومند بابل معطل نگه داشت.

- آيا سرورمان نظري ديگر دارد؟
- با نظر شما براي فرستادن تجهيزات و نيرو براي کوبارو موافقم ، در همين زمان که کوبارو براي حرکت به شهر بابل آماده مي شود
مرد يهود را به شهر بابل مي فرستيم تا به کوبارو خبر رساند که نابونيد يا بالتازار کدامشان در بابل هستند . پس از آنکه فهميديم هر کدام
از اين دو نفر کجا هستند ، تصميم مي گيريم ، اما هدف ما بايد شکست بالتازار باشد زيرا بر طبق گفته هاي مرد يهود او است که در واقع
زمام سرزمين بابل را در دست دارد. در مورد ورود به بابل نيز به کوبارو بگوييد که ارتش را از محل ورود آب فرات به شهر ، وارد
شهر کند ، ابتدا مسير رودخانه را منحرف سازد تا ارتفاع آب رودخانه کاهش يابد و سپس ارتش را شبانگاه وارد شهر نمايد ، اينگونه اگر
دروازه ها نيز بسته باشد ارتش ما وارد شهر مي گردد.
همگي از نظر کوروش در شگفت ماندند و آن را تصديق کردند .
فردا پيکها فرستاده شدند و ايرانيان براي آماده کردن ارتش خود و کوبارو به تلاش افتادند.
کوبارو براي کوروش پيغام ياري فرستاد و کوروش ارتش و تجهيزات را براي او ارسال کرد و به همراه ارتش پيغامي براي او فرستاد که
به ياد داشته باش به محض ورود به بابل جان و مال مردم را امان ده و مبادا بر آنها و اموال و جانشان يورش ببري و در صورت تخلف
، متخلف را جزا ده. نگران حمله بالتازار و نابونيد نيز مباش که به ما خبر داده اند آنها خارج از شهر بابل هستند و ما پس از شکست
دادن آنها به تو در شهر بابل ملحق مي شويم ، پس تو آماده حرکت شو.

کوروش ( در 539 پيش از ميلاد) به سرزمين بابل وارد گرديد و جنگ آغاز گرديد ، يهوديان به او خبر دادند که نابونيد در سيپ پار
است و بالتازار در راپيس ، پس ارتش خود را به دو دسته تقسيم کرد و گروهي را به جنگ با نابونيد در سيپ پار فرستاد و خود به جنگ
بالتازار شتافت .
جنگ با بالتازار در گرفت و بالتازار که انتظار ديدن کوروش را نداشت ، غافلگير شد و در نبردي چند ساعته شکست خورد . پس از
پايان نبرد و در هنگام حرکت به سمت بابل براي پيوستن به کوبارو ، پيک خبر آورد که نابونيد با عده کمي از سيپ پار فراري شده
است.
خبر رسيد که کوبارو شهر را گرفته است و پس از دو روز در 7 آبان کوروش بزرگ به شهر بابل وارد گشت و مردم بابل از او و ارتش
ايران استقبال بسيار کردند. در کاخ نابونيد در بابل که مانند چندين پلکان بنا شده بود باغهاي زيبا وجود داشت ، کوبارو در انتظار
کوروش بود و کوروش بزرگ با ديدن او از او بسيار تقدير کرد و او نيز با احترام فراوان از لطف کوروش بزرگ نسبت به خود قدر
داني کرد.

فرداي تصرف بابل ، مردم بابل انگار که هيچ حادثه اي رخ نداده بر سر کارهاي خود بازگشتند ، کوروش در کاخ نشسته بود و به همراه
سردارانش مشغول بررسي اوضاع و احوال بابل بود . کوبارو سردار بابلي وارد گرديد و از کوروش اجازه صحبت خواست.
- بگو کوبارو يار وفادار ما.

- سرورم بابل اوضاع متشنجي دارد و از شما مي خواهم براي فروکش کردن اين اوضاع چاره اي بيانديشيد.
- چه شده است؟
- سرورم ما قبول داريم که نابونيد ستمکار و فرزندش بالتازار بر مردم يهود بسيار جفا کرده اند ، اما الان مردم آزاد گرديده يهود،
خواستار غارت و چپاول شهر توسط شما و سپاه ايران هستند تا بدين ترتيب کمي بر زخم جگرشان التيام دهند.
- همه مي دانند که کوروش از هر گونه خونريزي و خرابي بيزار است . البته هر دو قوم يهود و بابل ما را در شکست دادن نابونيد آواره
و بالتازار ياري رسانده اند و شايسته نيست که هر دو را مأيوس سازيم. پس بايد انديشه اي کنيم و چاره اي بيانديشيم.
در اين زمان موبدي از موبدان به شاه ايران گفت: قوم يهود را تو آزاد ساختي و تو بر آنها الان فرمانروايي ، آنها را به کيش زرتشت
رهنمون شو و هر کس مخالفت کرد به زور او را به اين کيش آور تا کاملاً تابع تو گردند و سپس به آنها فرمان ده که با مردم بابل کاري
نداشته باشند وگرنه به غضب تو گرفتار مي شوند و ما نيز تو را حامي هستيم.

کوروش رو به آنها کرد و گفت: آنگاه عمل آزادي سازي آنها توسط ما وجهه اي خودخواهانه و جبروار به خود مي گيرد و اين از مرام ما
به دور است. به ياد داشته باشيد ، ديني که راست باشد و از هيچ چيز باکي نداشته باشد نيازي به شمشير ندارد و در دلهاي انسانهاجاي باز
مي کند.
سپس رو به رئيس جارچيان بابل کرد و گفت : در بابل جار بزن که تمام يهوديان در حياط کاخ جمع گردند و چند نفر را بعنوان نماينده
نزد ما بفرستند.
دستور انجام شد و نمايندگان يهوديان نزد کوروش آمدند. پادشاه ايران رو به آنها کرد و گفت: شما به ارتش ما بسيار لطف کرديد و ما نيز
جان خود را برداشته و براي آزادي شما همت گماشتيم ومنتي نيز بر شما نيست ، حال از شما خواهانم که از نظرخود درباره غارت بابل
کوتاه آييد و در سرزمين بابل همچو مردمان ديگر زندگي کرده و روزي يابيد و شک نکنيد که اگر کسي گزندي به شما روا دارد ، با او
بر طبق داتم شاه ايران رفتار مي کنيم. ما نيز از ثروت پادشاه بابل به شما کمک مي کنيم تا اساس زندگي نو را براي خود فراهم سازيد و
ديگر کسي را برده کسي نيست و همه بردگان بازار بابل نيز جمع مي شوند و آزاد مي گردند و برده داري ممنوع است. حال اگر خواسته
اي داريد بگوييد؟
- کوروش بزرگ به سلامت باشد. داد و بزرگي شما بر ما اثبات گرديده است و چون شما امر مي کنيد ما به گوش جان قبول مي کنيم ،
اما از شما خواسته اي ديگر داشتيم.
- بگو؟
- اگر امکان دارد ، ما را در سرزمين موعودمان جاي ده و ما را ياري کن که معبد خراب شده خود را دوباره بسازيم.
- منظور شما معبد اورشليم است؟
- آري سرورم.
کوروش کمي مکث کرد و انديشيد و سپس گفت:
- قبول مي کنم ، نيروي خود را جمع کنيد و هر چه براي سفر به آنجا نياز داريد بگوييد که فراهم سازم ، نامه اي نيز به فرماندار آنجا مي
نويسم که شما را ياري کند و از زر و سيم که در خزانه نابونيد است براي شما مي فرستم تا معبد و خانه هاي خود را دوباره بسازيد و تا
چند سال نيز از ماليات معاف هستيد تا بتوانيد مرهمي بر رنج اين چند سال اسارت خود بگذاريدو عقب ماندگيهاي خود در زندگي را
جبران سازيد.

- سرورم بزرگي و جوانمردي شما را نسل به نسل ، نقل محافل قوم من خواهد بود ، که بي شک پادشاهي به جوانمردي کوروش بزرگ
در دنيا زيست نکرده و نخواهد کرد.
- نام تو چيست اي مرد؟
- من « شاماخابالزور» هستم.
- تو سرپرست قوم يهود مي باشي و سرپرست بازسازي معبدتان در اورشليم.
- اطاعت مي شود سرورم.
- تخمين مي زني چند نفر قصد رفتن به فلسطين را دارند.
- در حدود 42500 نفر سرورم.
- به قوم خود ياد آور شو هر گاه مردم و سرزمين من ايران به ياري شما نياز داشت ، مانند نبرد بابل که شما را ياري کردم شاهان و
مردم مرا ياري نماييد .
- اطاعت مي شود سرورم.
آنگاه يهوديان به آرامي از دربار خارج گشتند ، کوروش رو به جارچي شهر کرد و گفت : در شهر جار بزن که کوروش مي خواهد به
ديدار« بل - مردوک» خداي بابل بيايد.
هنگام عصر مردم در حياط معبد بل - مردوک منتظر بودند که از ضلع غربي معبد کوروش و سران ارتش ايران وارد معبد گشتند و در
ميان حياط سران ايستاده و کوروش به آرامي به سمت بل - مردوک در معبد وارد گشت و دست بل - مردوک را در دست گرفت . مردم
بابل با ديدن اين صحنه فريادي از شادي بر کشيدند و سپس جارچي با صدايي بلند فرمان کوروش را بدين مضمون خواند:
هر کس دوست دارد من پادشاه او هستم ، هر کس دوست ندارد من شاه او نيستم ، اما او آزاد است در سرزمينهاي تحت تسلط من زيست
کرده و روزي بگيرد و اگر کسي را به آن فرد گزندي باشد من از او حمايت مي کنم. همه انسانها با هم برابرند و همه افراد در دين خود
آزاد مي باشند ديني را بر ديني برتري نيست. خواست کوروش آزادي همه انسانهاست. کوروش فرمان داده که خدايان ساير شهرها با
احترام به شهرهاي ديگر باز پس داده شوند تا عدالت در بابل حاکم گردد.
مردم با صداي فرياد خود حمايت خود را از پادشاه جديدشان ابراز کردند. آنگاه کوروش و درباريان به آرامي به کاخ وارد شدند و قصد
داشتند براي انتخاب رئيس ساتراپ جديد به شور نشينند که خبر رسيد نابونيد خود را شهر بابل تسليم نيروهاي هزاره پاتيش کرده است.
کوروش فرمان داد با او بد رفتاري نشود و سپس به دادارشيش دستور داد به همراه نيروهايي کار آزموده نابونيد را به کاراماني(کرمان)
محل استقرار پادشاهان سرزمينهاي گوناگون ببرد و از او به نيکي استقبال شود.
فرداي آنروز در شوراي مرکزي همه سرداران به اين نتيجه رسيدند که کمبوجيه جوان را به همراه کوبارو به فرماندهي بابل بگمارند که
هم کمبوجيه چگونه فرمانروايي کردن را بياموزد و هم سرزمين مجاور، مصر را بيشتر بشناسد که بعد از پدر شايد نياز باشد او به مصر
رود. پس از تأييد اين نظر ، پيکي براي کوروش خبر اتحاد فنيقيه با پادشاهي او را به او رساند و مردم فنيقيه نيز با او متحد گشتند.
کوروش 5 ماه در بابل ماند و پس از آنکه خيالش از استقرار و ثبات بابل آسوده گرديد ، رهسپار پاسارگاد شد.
تسخير آسياي صغير
مردم ليدي بسيار از جان و مال خود بيمناک بودند و صد البته چه فکر بيهوده اي . آنها نمي دانستند که کوروش براي چپاول مال و جان
آنها نيامده است، او در زندگي هدفي والاتر از چپاول ساير اقوام را دنبال مي کند. او دوستدارپيشرفت همه قومها در زير يک پرچم واحد
است.
سه روز پس از تسخير کامل ليدي جارچي ها در سرتا سر ليدي امان بودن مردم را جار زدند و به آنها ندا دادند که کوروش به هيچ کس
کاري ندارد و همه در زير سايه قدرت کوروش بزرگ در امان هستند. سپس شورايي از فرماندهان را در دربار کرزوس تشکيل داد.
صبحگاه روز بعد مشخص گرديد کوروش بزرگ با مشورت ميان سردارانش چه تصميمي گرفته است.ابتدا گروهي از سپاهيان ارشد و
زبده خود را به فرماندهي گشتاسپ هزاره پاتيش خود ( هزاره پاتيش به فرمانده هزار سرباز مي گفتند) همراه کرزوس و خانواده اش
راهي کرمان نمود و قبل از حرکت آنها پيکي را به سمت کرمان فرستاد تا شرايط استقرار کرزوس را فراهم سازند.
سپس با مشورت سرداران خود تابالوس را بعنوان فرمانده ساتراپ جديد برگزيد و گروهي از مادها و پارسها را در خدمت او قرار داد تا
او را در اداره سرزمين ليدي ياري سازند.
بازسازي خرابيها و نظارت بر کارها و آموزش سرزمين داري تابالوس و همراهي با او دو ماه وقت او را گرفت و پس از آنکه متوجه
گرديد که تابالوس با نيروهاي جديد به راحتي مي تواند، سرزمين جديد را اداره کنند و داته بره ها( داته بره به داوراني مي گفتند که بر
اساس داتم يا همان قانون شاهنشاهي که شوراي سلطنتي آنرا تعيين مي کرد قضاوت مي کردند) کار خود را آغاز کنند زمان حرکت فرا
رسيده است و مردم ليدي در حال فراهم کردن تدارکات لازم براي سفر بازگشت پادشاه جديدشان مي باشند و سپاه ايران زمين به سرعت
خود را آماده بازگشت مي کرد.

شب آخري که در ليدي بود ، جشني با شکوه گرفت و همه بزرگان و سران ماد و پارس و ليديايي و عده اي از يونانيان را نيز دعوت
نمود.
در دربار سابق کرزوس کوروش بزرگ بر تختي آراسته نشسته بود و سايرين نيز در برابر ميزهايي که با غذاهاي رنگين چيده شده بودند،
نشسته بودند. ميزبانان مدام در حال پذيرايي بودند تا مبادا ديس ها و سيني ها خالي بماند. کوروش ردايي شرابي رنگ بر تن نموده بود و
جام هميشگي خود که در آن آب چشمه لبريز بود، در دست داشت و گهگاه از آن مي نوشيد.
پس از خوردن غذا و تماشاي موسيقي نوازندگان ليديايي و برنامه هاي ديگر جشن ، به فرمان کوروش در سرتاسر باغهاي کاخ جار چي
ها جارزدند که همه در سالن اصلي کاخ جمع شوند که کوروش بزرگ همه را فراخوانده است.
همهمه اي در سالن اصلي به پا بود ، هر کس چيزي مي گفت ، با ورود کوروش همه جا ساکت گرديد. کوروش به آرامي از ميان مهمانان
قدم مي زد و به چهره ها نگاه مي کرد. بر روي تخت نشست و پس از نگاهي عميق به سرتا سر تالار ، با صدايي رسا گفت: فردا سپاه
پارس از ليدي خواهد رفت. آگاه باشيد براي شما فرمانداري لايق برگزيديم و البته او را از ميان خودتان انتخاب نموديم تا با رسم و سنتهاي
شما بيگانه نباشد ، به شما ياد آور مي شوم اگر بر او جفا کنيد و او را در انجام کارهايش ياري نکنيد با خشم ما و اهورامزدا روبرو
خواهيد شد وکساني که او را حمايت کنند مورد لطف ما قرار خواهند گرفت.

حال تو تابالوس ، جلو بيا.
تابالوس بلند شد و به وسط تالار رسيد. کوروش رو به او کرد و گفت:
به تو گوشزد مي کنم ، آنگونه که در اين چند وقت به تو آموزش داديم بر مردم حکومت کن ، بر کسي ظلم روا مدار وآگاه باش قدرتت را
از ما به امانت گرفته اي و ما آنرا از مردم ، مبادا از آن بر ضد مردم و به نفع خود استفاده ببري و بدان اگر چنين شود ، با بدترين نوع
مرگ تو را مجازات خواهيم کرد. آگاه باش ما در شهر گوش و چشمان بسياري داريم که ما را از اوضاع ساتراپ تو با خبر مي سازند .
اگر به کمک و ياري ما نياز داشتي بدان که تو را حمايت خواهيم کرد و در موقعي که به حمايت تو نيازمنديم بايستي ارتش خود را آماده
نگه داري و براي کمک به ما يا ساير ساتراپها، آنها را به سوي ما بفرستي. از هر کدام از سرداران و ياوراني که براي تو برگزيديم
شکايتي داشتي با خود ما مطرح مي سازي تا براي تو چاره جويي نماييم و ياوران تو بايستي آگاه باشند که اگر بر خلاف تو حرکت کنند ،
جزايي سخت در پيش خواهند داشت.
تابالوس در حاليکه سرش را خم نمود با صدايي رسا گفت: امر ، امر پادشاه ماد و پارس است.
کوروش سري تکان دادو سپس گفت: تعدادي از دلير سواران ليديايي را فردا همراه خود به پارس مي بريم تا نحوه سوارکاري خود را به
سربازانمان بياموزند . حال امشب را به نيکي بگذرانيد و بدانيد در زير سايه شاهنشاهي ايران شما را گزندي نيست.
کوروش از تخت برخاست و به آرامي به سمت بيرون تالار رفت و همه در حاليکه سرها را به نشانه احترام خم نموده بودند او را بدرقه
کردند.

به اطاق خواب رفت و به آرامي سر به بالين نهاد.
سپيده دم ، سپاه بزرگ ايرانيان به سمت سرزمين پارس روان گشت. در پيشاپيش سپاه کوروش بزرگ سوار بر لاسب زيباي خود حرکت
مي کرد و هر کدام از سرداران در بخشي از سپاه ، سربازان را راهنمايي مي کردند.

در ميان فرماندهان يک ماهي مي شد که بحث بر سر تصميم بعدي کوروش بزرگ بود. هنوز نمي دانستند آيا کوروش به سرزمين ديگري
لشگر مي کشد و يا در کاخ جديد خود در پايتخت جديد پارسه ، به نام پاسارگاد مي نشيند و به اداره ساتراپهاي خود اکتفا مي کند.
يک هفته از حرکت ارتش ايران مي گذشت . هارپاگ هر شب به حضور کوروش بزرگ مي رسيد و گزارشي از وضع اردوگاه و
مشکلات پيش آمده را ارائه مي داد. در يکي از آن شبها پس از حضور در پيش کوروش بزرگ و ارائه گزارش ، اجازه مرخصي مي
خواست که کوروش رو به او کرد و: بمان با تو کار دارم.
هارپاگ ايستاد و منتظر ماند. کوروش گفت: هارپاگ ، توکه سرد و گرم اين روزگار را چشيده اي به من بگو ، در زمان ساير شاهان
مانند آستياگ آيا ارتشي به سمت شرق سرزمين پارس حرکت کرده و اگر رفته چه خبر آورده است؟
- سرورم ، ارتشهايي رفته اند ، اما اقوام آنجا بقدري ضعيف و پراکنده هستند که با سپاهي کوچک نيز مي توان آنها را در هم کوبيد ، اما
اقوامي جنگجو هستند و در زمان آستياگ ، گاه بر مرزهاي دور دست دستبردهايي مي زدند ، اما هيچگاه بر منطقه اي مسلط نمي گردند و
اغلب مهاجر هستند و در يکجا نمي نشينند.

- در آينده از آنها بيشتر برايم بگو .
- شاهنشاه امر کنند ، بنده اطاعت امر.
- فردا مي خواهم به تمام نيروها سري بزنم و از نزديک اوضاع را بررسي کنم تا کسي کوتاهي نکرده باشد.
- امر، امر شماست.
- شب بر تو خوش.
- بر شما هم خوش باد سرورم.
و به آرامي چادر را ترک کرد. به تخت خواب رفت ، اما نمي توانست ، فکر خود را آسوده سازد و فکرش مشغول سرزمينهاي دور
دست شرق بود.
مدتي طولاني است که از ليدي خارج شده است و پيکي را به سمت پارس فرستادند تا ورود ارتش ايران را اطلاع دهند.
يک روز مانده به مقصد برسند ، گروهي از بزگان ماد و پارس که در مرکز قدرت باقي مانده بودند به استقبال او آمدند و کاساندان بزرگ
همسر نيک سيرت او نيز به همراه کودکشان کمبوجيه در ميان آنها بود.
از ديدار آنها بسيار خرسند گشت. به او اطلاع دادند کاخ او در پاسارگاد ، آماده است و بي صبرانه در انتظار پادشاه خود مي باشد ، اما
ديدار همسر و کودک خود بيش از آن برايش با ارزش بود.

دو روز از اقامتشان در هگمتانه مي گذشت که تصميم به حرکت به سمت پايتخت جديد خود گرفت و به آرامي نيروها ي نظامي و اداري
و سازماني را به پايتخت جديد خود انتقال مي داد.
حرکت به سوي پاسارگاد آغاز گرديد ، شبي در چادر با کمبوجيه فرزند خود در حال سئوال و پاسخ بود و سعي مي کرد به سئوالها و
کنجکاويهاي بچه گانه او با صبر پاسخ دهد که به او اطلاع دادند پيکي آمده است.
پيک را به حضور پذيرفت ، پيک از کرمان مي آمد و از طرف هزاره پاتيش او ويشتاسپ بود و خبر سلامتي کرزوس و خانواده اش و
استقرار آنها در کاخ اختصاصيشان در کرمان را تشريح مي کرد.
حال کوروش خيالش از ليدي نيز آسوده گرديد و سپس رو به پيک نمود و گفت : امشب را استراحت کن و فردا عازم کرمان شو و بگو به
فرمان کوروش ، کرزوس و خانواده اش هر آنچه نياز دارند در اختيارشان قرار داده شود و از هرگونه گزندي در امان هستند و اگر آسيبي
به آنها برسد ، کسي که مرتکب اين عمل شده است را مجازات خواهيم کرد.
پيک تعظيمي کرد و از چادر بيرون رفت.
حوالي ظهر روز بعد ارتش ايران به همراه کوروش بزرگ وارد کاخ تازه تأسيس و پايتخت جديد ايران به نام پاسارگاد گرديد. اين پايتخت
درست در محلي که آستياگ شاه ماد از کوروش شکست خورده بود بنا گرديده است و مکاني بسيار زيبا و با شکوه را معماران ايراني
طراحي کرده بودند. باغهاي بزرگ و گياهان زيبايي در کاخ که نشان از ذوق وافرايرانيان براي شاه جديد خود بود، به چشم مي خورد .
کوروش توسط بگ پاته خواجه حرمسرا و در واقع وزير دربار استقبال شد و او تمامي بخشهاي کاخ را به کوروش نشان مي داد. پس از
مشاهده چهار باغهاي زيباي ايراني به همراه برکه هايي زيبا و درختان و گياهان خوشرنگ و خوشبو ، کوروش رو به بگ پاته کرد و
گفت: فردا شب جشني با شکوه به مناسبت پايتخت جديد ايران برگزار نماييد و به تمامي ساتراپها خبر دهيد که پايتخت ايران به پاسارگاد
منتقل شده است و اينجا مرکزيت ايران و ساتراپهاي آنرا بر عهده دارد.

رئيس دربار تعظيمي کرد و سپس کوروش را به سمت اطاق خصوصيش رهنمون گشت.
صبحگاه بگ پاته کورو ش را از خواب بيدار نمود و صبحانه او را به اطاق برد . سپس به دستور کوروش مسئول خزانه دربار را در
تالار مرکزي فراخواند تا به حساب و کتاب ومخارج اين چند مدت و ساماندهي غنائم بپردازد. اينکار براي او بسيار خسته کننده بود و
اورا بسيار خسته کرد. پس از استراحت و استحمام لباسهاي نو و زيبايي را که به مناسبت جشن شب براي او مهيا ساخته بودن بر تن کرد
و وارد تالار باشکوه کاخ گرديد جايي که انبوهي از شاهزادگان و سرداران و بزرگان ماد و پارس به همراه بانوان و دخترها و پسرهاي
خود حضور يافتند. او نيز به همراه کاساندان و کمبوجيه به تالار وارد گشت و همه در برابر او سر خم نمودند و او با اشاره دست به
سمت بالا ، از آنها تشکر نمود.
جشني با شکوه وزيبايي بود و بگ پاته واقعاً به نيکي آنرا ترتيب داده بود و کسي را از قلم نيانداخته بود ، در شهر نيز مردم به شادي و
پايکوبي مي پرداختند . پس از پاسي از شب ديگر صدايي از پاسارگاد بر نمي خاست و همه در خواب فرو رفته بودند. اما يک نفر
خوابش نمي آمد ،او کوروش بزرگ بود ، او در تراس بالاي کاخ ايستاده و نظاره گر دور دستها بود. نسيمي ملايم صورت او را نوازش
مي داد و پرده پشت سرش را حرکت مي داد. کاساندن در تخت به آرامي خوابيده بود.
به او نگاه مي کرد ، و سپس برگشت و باز به دور دستها خيره گشت ، در اين افکار بود که ناگهان احساس کرد کسي پشت سرش است ،
برگشت و ديد بگ پاته است.
بگ پاته تعظيمي نمود ، کوروش رو به او کرد و گفت : چه پيش آمده که اين موقع نزد ما آمدي؟
- سرورم شوراي سلطنتي را خبر کرده ام ، پيکي از ليدي آمده و اخبار مهمي را براي شما دارد. صلاح ديدم شوراي جنگ و شوراي
سلطنتي حضور داشته باشند.
- تو هميشه دقيق هستي ، برويم ببينم اين پيک چه مي گويد.

در شوراي سلطنتي همه منتظر بودند بدانند چه خبر است که بعد از آن جشن باشکوه آنها را دوباره فرا خواندند و البته همگي مي دانستند ،
که خبرخوبي نخواهد بود وگرنه به اين سرعت آنها را جمع نمي کردند.
کوروش وارد شد و همگي از جاي برخاستند . او بر روي تخت خود نشست و خواستار ورود پيک شد.
پيک وارد گرديد و از طرز پوشش هويدا بود که از مردمان ليدي مي باشد. کوروش رو به او کرد و گفت: پيامت چيست؟
پيک تعظيمي نمود و گفت: سرورم ، پس از عزيمت شما از ليدي تابالوس به توصيه شما عمل کرده و مشغول باز سازي مکانهاي مختلف
گرديد و همه چيز بر طبق فرمان شاهنشاه بود تا اينکه مردم به تحريک فردي به نام پاکتياس سر به شورش نهادند و تابالوس را در کاخ
خود محاصره نمودند.
همهمه اي تالار را پر نمود ، پاکتياس به شهريار خود خيانت کرده ، جرمي نابخشودني. کوروش دست خود را بطور مايل به سمت پايين
حرکت داد و همه ساکت شدند.
کوروش بدون آنکه آرامش خود را از دست دهد گفت: ادامه بده.
- آري سرورم ، اين شورش به اوج رسيد تا اينکه سردارماد به نام مازارس آنرا فرو نشاند. کوروش رو به مگابيز هزارهپاتيش خود نمود
و گفت: پاکتياس را به چه کاري مأمور ساختيم؟
- سرورم ، او مسئول حفظ غنائم و نفايس خزانه کرزوس در ليدي بود تا آنها به درستي خرج گردند و گزارش آن را براي تابالوس و
خزانه مرکزي در پاسارگاد ارسال نمايد.
- پس او بر قدرت گرفتن بدون فرمان ما ، پيشي گرفته است.
- آري.
- سزاي او چيست؟
- در قانون ما مرگ است.
سپس مدتي را به سکوت گذرانيد و دست خود را به ريش بلندش کشيد. رو به پيک نمود و گفت : آيا هم اکنون اطلاعي داريد که پاکتياس
کجاست؟
- آري ، او به نزد يونانيها گريخته است .

هارپاگ رو به کوروش کرد و گفت: اکنون بهترين بهانه براي يورش به يونانيان و ادب ساختن آنهاست.
کوروش سري تکان داد و گفت: آري ، اما ما به دنبال تهاجم به سرزمين سايرين نيستيم و به زور به سايرين حمله نمي کنيم ، مگر آنکه
بر خلاف ما اقدام کنند ، ابتدا از آنها مي خواهيم پاکتياس را تحويل دهند و اگر امتناع کردند ، آنگاه براي سزاي عملشان فکري ديگر مي
کنيم ، تو اي پيک آيا بر زبان يوناني نيز تسلط داري؟
- آري سرورم ، مادر من خود يک يوناني است.
- بسيار خوب ، امشب را در کاخ ما آسوده باش و فردا پيام ما را کاتبان به تو خواهند داد تا به نزد يونانيان ببري و جواب آنها را براي ما
بياوري.
- اطاعت سرورم.
کوروش رو به هارپاگ کرد و گفت: پيکي آماده ساز و به ليدي بفرست و مسئوليتهاي پاکتياس را به مازارس محول کن و پاداشي نيک نيز
به همراه پيک براي او بفرست که او سرداري بسيار شايسته است.
- اطاعت سرورم.
سپس رو به بگ پاته کرد و گفت : فردا شوراي جنگ را براي شور آماده ساز، بگ پاته تعظيمي نمود و کوروش از تخت برخاست و به
آرامي از تالار به سمت اطاق خود حرکت کرد و در حين حرکت صداي همهمه افراد را در پشت خود مي شنيد که از اين مطلب در تعجب
بودند که وقتي نمي خواهيم به يونانيان يورش ببريم چرا شوراي جنگ تشکيل داده شود.
صبحگاه زودتر از سايرين برخاست و به حمام رفت ، زمانيکه کاساندان چشمهاي خود را باز کرد ، کوروش به کمک بگ پاته در حال
پوشيدن جامه فيروزه اي رنگ خود بود.
- صبح زود بلند شديد ، اتفاقي افتاده است.
- زمانيکه سرزمينهاي زيادي را سرپرستي مي کني و اين وظيفه را قبول مي کني ، بايستي در انتظار هر حادثه اي باشي . اما من قدرتي
دارم که ساير پادشاهان از آن بهره اي نبرده بودند.
- از قدرتي خدايي حرف مي زنيد.
- خير ، مگر من فرعونهاي نادان مصرم که ادعاي خدايي کنم. قدرت من ناشي از مردم سرزمين من است. حکومتي که با مردمش باشد و
در همه امور حقايق را به آنها بازگو کند ، مردمش هيچگاه به او پشت نمي کنند و در همه حال همراه او هستند ، و اين بزرگترين سلاح
من است . اين نکته ها را کمبوجيه نيز بايد بداند.
- در آموزش او هيچ کوتاهي نمي شود و خود به شخصه بر آن نظارت مي کنم.

تبسمي بر لبانش نقش بست ، به سمت بستر و گونه هاي کاساندان را به نشانه تشکر بوسيد. سپس بازگشت و به بالاي تخت کمبوجيه رفت
و کودک در خواب را نظاره گر شد. آنگاه از درگاه ايوان بزرگ خوابگاه خصوصي خود به شهر پاسارگاد نظري افکند و با اراده اي دو
چندان از درگاه خارج گشت و به دنبال او بگ پاته نيز از خوابگاه خارج گشت.
- سرورم غذا آماده است ، پس از خوردن غذا ، شوراي جنگ آماده حضور شماست.
- به همه سرداران اطلاع داده ايد.
- بله سرورم ، از ديشب تا کنون برخي از آنها حتي به خانه هاي خود نيز نرفته اند و منتتظر امروز و شوراي جنگ بوده اند و بر روي
نقشه حرکت به سوي يونان کار مي کردند.
پس از صرف غذا ، وارد تالار بزرگ کاخ گرديد و همه سرداران و فرماندهان جنگي خود را ديد که دور تا دور تالار ايستاده اند و به
محض اينکه اورا ديدند همگي به نشانه احترام سر خم کردند.
بر روي تختگاه خود نشست و سپس رو به همگان نمود و گفت: امروز شما را فراخواندم تا فرماني را صادر نمايم. نيروهايي از سربازان
ماد و پارس را با ساز و برگ کامل نظامي آماده سازيد تا به سمت شهرهاي آسياي صغير روانه گردند. هر چند به يونانيها گفته ايم که
پاکتياس را به ما برگردانند ، اما آن يک فرد خائن به درد ما نمي خورد و خود شما نيز مي دانيد و همگي نيز يقين داريد که يونانيان
متکبر ، درخواست ما را نمي پذيرند. حال شما فرماندهان از ميان خود سه تن از دلير مردان را برگزينيد تا فرماندهي سه لشگر بزرگ
پارس و ماد را بر عهده گيرند و براي هر کدام از آنها گروهي از مشاوران و فرماندهان را نيز آماده سازيد ، و سپس اين سه گروه از
رذاههاي گوناگون به سمت آسياي صغير روانه شوند و در راه هر شهري را که ديدند آنرا به سرزمين ايران ملحق سازند.
سپس رو به بگ پاته نمود و گفت: پيکي نيز به سمت ليدي و تابالوس بفرستيد و از ارتش ليدي نيز در اين نبرد ياري بگيريد . مکي خواهم
لياقت فرماندهان جوان خود را نيز در اين نبرد ها بسنجم ، در مسير حرکتتان هر گاه با دروازه هاي بزرگ و محکم شهرها روبرو گشتيد
، خود را زياد در پشت آنها معطل نکنيد تا نيروهايتان تحليل برود ، بلکه با کمي طلا و هدايا مي توانيد از خود يونانيان فردي را بيابيد که
دروازه و راه نفوذ به شهر را به شما نشان دهد ، زيرا اين يونانيان هيچ چيز در اين دنيا برايشان بيشتر از طلا و جواهرات و منافع
خودشان اهميت ندارد .

مي خواهم در اين جنگ شما را تنها بگذارم و از دور نظاره گر جسارت و شجاعت شماها باشم. اگر خودم به جنگ با اين مردمان بيايم ،
آنها بيش ارز پيش خود را باور مي کنند و فکر مي کنند که نيرويي قوي و ترسناک براي ايران هستند که خود من به جنگشان آمده ام ، اما
آنها بايد بدانند که در برابر اراده ايرانيان آنها نيرويي نيستند و در مقابل ارتش دلير ايران زمين ، حرفي براي گفتن ندارند.
در انتها به شما مي گويم به هر شهري که وارد مي شويد و آن شهر را تسليم مي بينيد مبادا بر جان و مال مردم آن شهر تجاوز و دراز
دستي کنيد که در آن صورت از عدل و انصاف که نشانه ذات ايراني است دور گشته ايد. در هر سرزمين شخصي امين و عادل از
مردمان همان شهر براي اداره آن شهر برگزينيد ، زيرا آن شخص نيازهاي مردم سرزمين خود را بهتر از ما مي داند و به آنها رسيديگ
مي کند. اگر جايي بر اثر جنگ ويران گشته خرج بازسازي آنرا بدهيد و خود ناظر بگذاريد که کا دقيق انجام شود.
سرداران يکصدا فرياد زدند:
هر آنچه امر کنيد ، آن کنيم.
کوروش به نشانه سپاس ، برخواست و سر خود را به پايين خم کردو بلند و نمود و سپس گفت : در مورد چگونگي آماده شدن و حرکت و
تجهيز نيروها و سپه کشي ( منظور همان لجستيک است که در ايران باستان به آن سپه کشي مي گفتند ) هارپاگ فرمانده و نماينده من
است و تا پيش ار حرکت شما گزارش چگونگي پيشرفت کارها را به من گزارش مي دهد.
هارپاگ سري به نشانه اطاعت خم نمود .
سپس کوروش بزرگ از جاي برخاست و به آرامي تالار را ترک نمود.
يک ماه از شوراي جنگ مي گذرد و سپاه ايران با ساز و برگ کامل به سمت شهرهاي آسياي صغير حرکت نمود و پس از حرکت آنها
پيکهايي بود که هر روز از سرزمين آسياي صغير به ايران روانه مي گشت و گزارش پيروزيها و نحوه تصرف شهرها را براي پاسارگاد
و حکومت مرکزي خبر مي آورد.
تابالوس نيز در پشتيباني از سپاه ايران و کمک هاي غذايي و پشتيباني هيچ دريغ نورزيد و کوروش با پيکي مخصوص قدرداني خود را از
او ابراز کرد.
از مهمترين اخباري که از اسياي صغير رسيد آن بود که اسپارتهاي جنگجوي يوناني به وعده هاي خود در کمک به شهرهاي يوناني
آسياي صغير عمل نکرده و اين سرعت پيشروي ايرانيان را دو چندان نموده است.
در اين زمان ، همانطور که سرداران ايراني پايه هاي حکومت جديديشان در آسياي صغير را محکم مي ساختند و حاکمان شهرها را بر
مي گزيدند وسپس به پيشروي خود ادامه مي دادند ، به کوروش بزرگ اطلاع دادند که نياز به ارسال نيروهاي اداري و خدماتي براي
شهرهاي جديد هستند تا بتوانند شهرهاي جديد را از نظر سازماندهي اداري مرتب سازند و کوروش خود شخصاً در حال تدارک چنين
نيرويي بود.
همانطور که در پاسارگاد شرايط اعزام نيروهاي اداري فراهم مي گشت به کوروش خبر دادند که پيکي از يونان آمده است.
کوروش پيک را به حضور پذيرفت . پيک وارد گشت و پس از آکه دست خود را به سينه کوفت بر زمين زانو زد و در حاليکه سر خود
را بالا نمي گرفت به همان صورت باقي ماند. کوروش به مترجم دربار گفت : به او بگو برخيزد و پيام خود را بگويد. اما پيک بدون
آنکه برخيزد پيام خود را گفت و مترجم آنرا اينگونه براي کوروش خواند: حاکم اسپارتها«لاکدمون» تهديد نموده است که اگر پادشاه ايران
از پيشروي در آسياي صغير دست نکشد اسپارتي ها و يونانيان شهرهاي مزبور به شدت در مقابل ارتش ايران ايستادگي خواهند کرد.
کوروش رو به پيک کردو گفت: از زمين برخيز ، زيرا هيچ انساني در مقابل من بر زمين نمي افتد.

مترجم به پيک گفت برخيزد ، اما گويا پيک اين عمل را بد مي دانست و از جان خود بيم داشت ، به ناچار ه اشاره کوروش مترجم خود
به جلو رفت و به ارامي پيک را از زمين بلند کرد و ايستاند.
سپس کوروش رو به مترجم کردو گفت : به او بگواز پيامي که آورديد سپاسگزارم ، به حاکم اسپارت از طرف من بگو که کوروش پادشاه
ماد و پارس به تو توصيه مي کند که پر گوئي و ياوه سرايي را بريا روزي نگه دار که ناچار هستي بدبختي ها و درماندگيهاي خود را
بيان کني. حال پس از استراحت به سرزمين اسپرت برگرد و پيغام مرا برسان و ياد آور شو که من خودم بهتر مي دان تا کجا پيشروي
کنم.
پيک پس از شنيدن پيام کوروش از زبان مترجم ، مجدداً بر زمين زانو زد و سپس برخاست .و به آرامي از تالار خارج گشت.
کوروش رو به « رونيتش» مشاور اداري خود نمود و گفت : تا اين يونانيها بخواهند در شوراهاي چند دسته خود تصميم بگيرند که چه
کنند ، ما ساتراپهاي خود را از نظر جنگي و پيشرفت چندين بار از آنها جلوتر برده ايم.
- آنها هميشه بيش از آنکه عمل کنند حرف زده اند و دروغ بافته اند.
کوروش تبسمي نمود و به سمت شوراي اداري روانه گشت.
چهار ماه از تسخير شهرهاي آسياي صغير مي گذشت و از آنجا که يونانيها سر ناسازگاري با ايران داشتند ، کوروش تصميم گرفت
مشاوري با لياقت براي اداره اين ساتراپ بزرگ و پر درد سر خود انتخاب کند تا بر اجراي داتم هاي اين ساتراپ نظارت کامل داشته
باشد.
با آنکه هارپاگ مشاور خوب و دلسوز مادي او بود اما کوروش اين را فهميده بود که سن او افزايش يافته و ديگر تحمل نبرد وراههاي
طولاني راندارد و از طرفي او را فردي هوشمند و قدرتمند مي دانست ، پس بدون تعلل او را به رياست اين ساتراپ خود بر گزيد و با
احترام فراوان او را بدرقه نمود تا بر سر پست خود رود.
نبرد با ليدي
يک ماه از تصرف اکباتان مي گذرد. او حالا به نام پادشاه پارس و ماد شهره همه جا گشته است و با تقسيم قدرت بدون قائل شدن تفاوت
ميان سران و بزرگان ماد و پارس هر دو گروه را طرفدار خود ساخته است. حال مشغول رسيدگي به امور سرزمينهاي تصرف يافته و
وضع قوانيني براي ساتراپهاي فعلي و آينده خود مي باشد. در همين روزها پدرش کمبوجيه بزرگوار در اثر جراحات وارد شده در جنگ
در بستر بيماري دار فاني را وداع گفت و دل او را مالامال غصه ساخت ، اندوهي که هرگز آنرا از ياد نمي برد . پدرش ، ياورش و
بهترين دوستش که هميشه و در هر شرايطي در کنارش بود و براي موفقيت او از هيچ کوششي فروگذار نبود در گذشته و او را تنها
گذاشت.
به آرامي اشکي کوچک از کنار چشمش بر روي گونه اش به حرکت افتاد ، با اينکه الان سني از او گذشته اما هميشه مديون کمبوجيه است
و قدرت کنوني را نيز از او به ارمغان دارد.

پس از نظم يافتن امور داخلي و وضع قوانين حکومتيش و مشخص ساختن حدود وظايف سران سرزمينش که با وسواسي خاص انجام
گرفته بود ، شروع به بررسي همسايگان مجاور سرزمين تازه به تسخير گرفته خود پرداخت و در اين راه از سران ماد و کساني که سالها
با اين سرزمينهاي مجاور زيست مي کردند و با ويژگيهاي آنها آشنا بودند ، بهره برد. او براي برقرار کردن رابطه دوستي با پادشاه بابل
به نام ( نابونيد ) تصميم گرفت براي او هدايايي بفرستد تا رابطه اي نيکو با او برقرار سازد ، هر چند بدو گفته بودند که او فردي است
خرافاتي و بسيار معتقد به خدايان و بيشتر زمان خود را در خارج از شهر و به تعمير معابد مي پردازد و از هرگونه نبردي رويگردان
است و سعي دارد به آرامي زيست کند ، مگر آنکه کسي به سرزمينش تجاوز نمايد که آنگاه به همراه بابليون به نبرد خواهد پرداخت.
از قضا هداياي کوروش و پيغام زيباي او به نابونيد در نظر او مقبول افتاد و او با کوروش دوستي برقرار نمود. حال خيال کوروش از
مرزهاي سرزمينش با بابل راحت گشت و شروع به بررسي وضعيت همسايه ديگرش در دور دست گشت که به تازگي با سرعت فزآينده
اي در حال گسترش مرزهاي خود است و به سرزمينهاي ديگر دست درازي مي کند. اين سرزمين که سپاهي قدرتمند داشت کشوري بود
به نام ليدي به مرکزيت سارد و پادشاهي فردي به نام ( کرزوس).
کرزوس بسيار توسعه طلب بود و در عين حال دقيق و فرصت طلب ، او با سرزمينهاي بابل و مصر صلح نموده بود تا خيال خود را از
مرزهاي خود با اين کشورها آسوده گرداند. بعلاوه اتحاد بسيار قوي با اسپارتها در بخش جزاير يوناني نشين داشت و از نيروي آنها در
مبارزاتش و کشورگشاييش بهره مي برد.
کوروش مي دانست که کرزوس سوداي تسخير سرزمين او را دارد و با اطلاع از اينکه کوروش به تازگي از نبرد با مادها آسوده گرديده
است ، به احتمال زياد به سرزمين کوروش حمله خواهد نمود و نزديکترين سرزمين به ليدي مکاني به نام( کاپادوکيه) است. از طرف
ديگر کرزوس نيز از چگونگي سقوط سريع و ناگهاني مادها با خبر گشته بود و شنيده هاي او از اين حکايت مي کرد که هم اکنون مادها و
پارسها هر دو قوم کوروش را پذيرا گشته اند و او با اتحاد اين دو نيرو قدرت خود را فزوني داده است و امکان دارد به سرزمين او نيز
يورش ببرد ، پس تا کوروش ضعيف است و خود را پيدا نکرده است براي پيشدستي ، بايستي به سرزمين او حمله کرد و آنجا را ضميمه
ليدي ساخت.

کرزوس براي نيل به اين هدف ، فردي را با هداياي گران و گزاف به سرزمين اسپارتها فرستاد تا براي او سرباز اجير کند ، اما فرد
مذکور به جاي حرکت به سمت اسپارتها به سوي سرزمين پارس حرکت نمود.
آن شب ، شبي بود مانند همين شب مهتابي ، در دربار با هارپاگ وساير فرماندهان ارتش خود نشسته بودند و در حال بررسي ارابه هاي
جنگي تکميل شده اي بودند که توسط مهندسين ايراني طراحي گشته بود. در همين زمان درب اطاق باز شد و خدمتگزاري با احترام وارد
شد. سکوتي مرگبار بر جلسه حاکم گشت. همه مي دانستند که خبري مهم بايد باشد که خدمتگزاري مزاحم گشته وگرنه به دستور کوروش
هيچکس در هنگام جلسات تصميم گيري حق وارد شدن ندارند.
خدمتگزار به کوروش نزديک گشت و به او موردي را بيان کرد. کوروش با صدايي آرام گفت: خبر را بلند بگو تا سايرين نيز آگاه گردند.
خدمتگزار اعلام کرد: فردي آمده و مي گويد از سرزمين ليدي فرار کرده و به همراه هداياي گرانبهايي حاوي خبر مهمي براي پادشاه
پارس و ماد است و اصرار فراوان به ملاقات دارد و نمي خواهد وقت را از دست دهد.
کوروش رو به هارپاگ نمود و گفت: معلوم مي شود تسخير قدرت در سرزمين ماد آنچنان که فکر مي کرديم بي سرو صدا نبوده و
همسايگان را هشيار کرده است.
هارپاگ گفت: به ياد داشته باشيد که ليدي و بابل با يکديگر رابطه اي دوستانه دارند و اخبار را به يکديگر مي رسانند.

کوروش دستور داد مرد را به همراه مترجمي به حضور بياورند. مرد ليديايي با بازرگاني پارسي که نقش مترجم را ايفا مي کرد وارد
گشته و کالاها و هداياي گرانبهايي را که از ليدي آورده بود پيشکش پادشاه پارس و ماد نمود سپس خطاب به حضار سخناني را گفت و
مرد پارسي سخنان او را اينگونه ترجمه نمود: پادشاه بزرگ ايران جاودانه باد. از سرزمين ليدي مي آيم و از طرف کرزوس پادشاه ليدي
مأمور بودم که به يونان رفته و با هدايايي که به من سپرده اند براي او سربازان يوناني را اجيرو آماده نمايم تا بتواند به سرزمين کاپادوکيه
يورش برد.
کوروش نگاهي معنا دار به فرماندهان خود انداخت و با آرامشي خاص دستي بر ريش خود کشيد و به مرد ليديايي گفت: از ارتش ليدي
برايم بگو؟
پس از ترجمه ، مرد ليديايي گفت: ارتش ليدي ، نيروهايي دلاور و قدرتمند دارد بخصوص سواره نظام آن و اگراحساس ضعف نمايد و
خواستار نيروي بيشتري باشد از يونانيها و اسپارتها کمک مي گيرد و سرباز اجير مي کند. مسير رفتن به ليدي نيز داراري مسيرهاي
صعب العبور است و اين خود باعث امنيت اين سرزمين مي گردد.
کوروش پرسد: اگر سپاه ليدي غافلگير شود و از متحدانش کمک بخواهد چه زماني لازم است تا متحدين ليدي به کمک سپاه ليدي برسند؟
مرد پاسخ داد: بر اساس فصل سال و فاصله متفاوت است اما بطور معمول 30 تا 50 روز در صورتيکه متحدين درگيري ديگري نيز
نداشته باشند.
کوروش: امشب را به آسودگي بسر کن که در پناه ارتش ايران خواهي بود و براي تو پاداشي بسيار گرانبها پيش بيني کرده ايم. فردا سردار
بزرگ ما هارپاگ با تو در مورد شيوه جنگي و آرايش سپاه ليدي گفتگو خواهد کرد و از موقعيت شهر سارد نيز از تو اطلاعاتي مي
خواهد اين اطلاعات را از او دريغ نکن.

مرد کرنش کنان از سرسرا خارج گشت و پس از خروج او کوروش و فرماندهان به چاره جويي و شور نشستند. آن شب تا صبح نخوابيده
بود و مدام در حال تفکر بود ، مانند همين شب ، اما با اين تفاوت که امشب به گذشته مي انديشيد ، و آن شب به روزي مانند اين شب که
در آن ايستاده و گذشته را مرور مي کند.
تصميم گرفته شد که فردا پس ازبررسي مسيرهاي حرکت به کاپادوکيه و ليدي ، ميزان تجهيزات و تدارکات جنگي و آذوقه و خطرات و
سختي مسيرها بر آورد شود و قبل از آنکه کرزوس فرصت يابد تا براي لشکر کشي مهيا گردد ، غافلگير شود.
فرداي آنروز ، به مهندسين فرمان داده شد که شروع به ساخت ارابه جنگي نوين خود کنند . ارابه هاي طراحي شده که هميشه او را در
جنگهايش ياري ساخته بودند ، چرخهاي نيرومندي داشتند تا به آساني شکسته نشوند . اين ارابه ها محورهاي بلندي داشتند و مي توانستند
در هر جاده اي با هر پهنايي حرکت کنند ، بدون آنکه واژگون شوند. اتاقک روي ارابه مانند هرم طراحي شده بودو از الوارهاي بسيار
محکم ساخته شده بود. ارتفاع آنها طوري بود که ارابه رانان به آساني بتوانند ارابه را هدايت نمايند. سربازان سوار بر ارابه نيز چيزي جز
چشمانشان هويدا نبود و سرتاسر بدنشان با زره پوش پوشيده شده بود. اين ارابه ها تقليدي بود از روي ارابه هاي قومي به نام آشور که
البته ايرانيان آنرا محکمتر و کاربردي تر ساختند. بر روي اين ارابه علاوه بر تمام اين نوسازي ها ، در دو طرف محور چرخها داس
هايي فلزي تعبيه شده بود که در هنگام حمله به قلب دشمن ، نيروهاي دشمن را تار و مار نمايد.

در هيمن روزها که مادها و پارسها با يکديگر در حال تدارک و تجهيز سپاه ايران بودند ، کوروش و ساير فرماندهان در دربار اکباتان به
سخنان هارپاگ گوش مي دادند . هارپاگ اطلاعات زيادي را از مرد ليديايي گرفته بود و راههاي رفتن به سارد را نيز بررسي کرده بود.
هر کدام از فرماندهان هم ساير راههاي منتهي به کارپادوکيه را بررسي نموده بودند و ميزان تجهيزات و نيرو و زمان لازم را به کوروش
گزارش مي دادند. در شوراي جنگ اکباتان هر کس راهي را پيشنهاد مي کرد و از آن دفاع مي نمود و دلايل خود را نيز عنوان مي نمود.
در نهايت کوروش راهي را که از ميان کوهستان مي گذشت و راهي سخت ومشکل بود را برگزيد و دليل خودش را نيز کم بودن رفت و
آمد در آن مسير عنوان نمود و ذکر کرد که خود اين موضوع باعث مي شود خبر حرکت ما و جهت ما تا حدودي مخفي بماند و ما بتوانيم
به راحتي ارتش ليدي را غافلگير نماييم.
نظر کوروش بر همه خوش آمد و از فردا قرار بر آن شد هر کس تجهيزاتي را که براي حرکت نياز بود بر اساس فرمان کوروش فراهم
سازد.
فرمان خود را به ياد مي آورد : در آن فرمان کوروش به همه دستور داده بود که لباس کافي و خوب بردارند و هر چيزي که براي افراد
مريض و بيمار نياز است از پيش تدارک ديده شود ، زيرا اين وسايل وزن زيادي نداشتند اما اگربيماري در بين نيروها مي افتادآنوقت
ضربات جبران ناپذيري وارد مي کرد. به دليل کوهستاني بودن مسير تسمه هاي فراوان بايستي تدارک ديده شود و تمام چيزها محکم بسته
شود. چوب و الوار کافي براي بازسازي ارابه ها و گاريها برداشته شود . تبر ، داس ، بيلچه ، از ساير تجهيزاتي بود که در مسير به آنها
نياز فراواني است. ناظران و سرپرستان واحد مهندسي در پيشاپيش سپاه حرکت خود را آغاز کردند بطوري که هر جا نياز به جاده سازي
بود ، آنها دست به کار مي گشتند.همراه ارتش گروههايي از پينه دوزان ، نجاران ، آهنگران ، آشپزان و پزشکان حر کت مي کردند.
پس از آماده شدن همه تجهيزات و مايحتاج ، روز حرکت فرا رسيد و ارتش بزرگ ايرانيان به راه افتاد . اولين ارتش بزرگي بود که
تدارک ديده بود و از ديدن حرکت آنها و اتحاد آنها نهايت لذت را مي برد. ارتش او به رودخانه دجله رسيد و از آن عبور کرد . کوروش
پيشاپيش سپاه خود حرکت مي کرد و هر کدام از فرماندهان بخشي از ارتش را فرماندهي مي کردند. پس از گذر از شهر نينوا و مشاهده
خرابيهاي اطراف آن که نشان از تمدني بسيار قديمي از آشوريان بود ، کوروش پيکي را خواستار شد و مدت زماني کوتاه نگذشت که
پيک با سرعت از ارتش ايران دور گشت و در غروب خورشيد محو گشت.

دردربار ليدي ، پادشاه ليدي بسيار عصباني بود ، به او خبر داده بودند که مأمور او به يونان نرفته است ، بلکه به سمت پارس حرکت
کرده است . کرزوس متوجه خطر پيش روي خود گشته بود ، اما او در اين انديشه بود که کوروش جوان و بي تجربه از سپاه او که بسيار
کار کشته بودند مي ترسد و جرأت يورش را نخواهد داشت ، اما از طرفي الان کوروش هشيار است و شکست او ساده نخواهد بود. بر
سر دو راهي مانده بود تا بالاخره از کاهنان يوناني کمک خواست ، و سخن کاهن معبد دلفي بر مذاق او خوش آمد . کاهن به او گفته بود
که اگر از رود "هاليس" عبور کني پايه هاي امپراتوري بزرگي را فرو خواهي ريخت.

کرزوس ترديد را از خود دور کرد ، پس پيکي را به سمت يونان فرستاد و از يونانيان خواست که براي او کمک بفرستند تا در وسط راه
به سپاه او ملحق شوند. نيروهاي موجودش را به سرعت جمع کرده و به سمت کاپادوکيه حرکت کرد ، او مي خواست قبل از حرکت
کوروش کاپادوکيه را تسخير و حکومت خود را در آنجا محکم سازد. ارتش ليدي در راه کاپادوکيه بود و هنوز وارد کاپادوکيه نگشته بود
که خبر رسيد پيکي از کوروش براي کرزوس پيام آورده است.
کسي باور نمي کرد که کوروش با اين سرعت از حرکت آنها آگاه شده باشد و حتي خود را به کاپادوکيه نيز رسانده باشد. در اردوگاه
بزرگ ليدي چادر بزرگي قرار داشت که پيک کوروش را به سمت آن مي بردند. در انتهاي چادر کرزوس پادشاه ليدي بر روي تختي
نشسته بود و تاجي بر سر نهاده بود و دور تا دور او سردارانش بر حسب مقام ايستاده بودند.
کرزوس رو به پيک کرد و گفت : به ما گفته اند براي ما پيغامي داري ، آن را بخوان تا همگان از آن مطلع گردند.
پيک پيغام کوروش را اعلام نمود کوروش به کرزوس گفته بود که : چنانچه در نهايت راستي و پاکي نيت به فرمان پارسيها گردن نهي ،
زندگي و پادشاهي ليدي را به تو ارزاني خواهيم داشت. اين سخن بر کرزوس بسيار سنگين آمد ، هر چند او از سرعت ارتش کوروش در
شگفت بود و تقريباً غافلگير شده بود ، اما به خود ضعف راه نداد ، زيرا ارتش او متشکل از سربازان دلاوري بود که نترس و رزم ديده
بودند.
به پيک پيغامي را داد و گفت : آنرا به کوروش برسان و پيک رامرخص نمود . سپس به فرماندهان خود فرمان داد ، هر چه سريعتر
ارتش را جمع نموده و به سمت ارتش کوروش حرکت کنند و او را غافلگير نمايند.
در اردوگاه ايرانيان ، پس از ارسال پيک ، کوروش فرمان داده بود که نيروهاي پشتيباني را به جايگاهي دورتر و در پشت کوهي ببرند تا
در جلوي ديد سپاه ليدي نباشد و با اين کار مي خواست سپاه ليدي و جا سوسان او پي به امکانات و تجهيزات ارتش ايران نبرند . کوروش
حتم داشت که کرزوس بخاطر سر پر از نخوتي که دارد ، به او حمله خواهد کرد ، پس او نبايد غافلگير شود.
پيک به سپاه ايران رسيد و پيام کرزوس را که سرشار از رجز خواني بود به کوروش رساند . کوروش سرداران و فرماندهان هر کدام از
سپاهيانش را به همراه وظايف مشخص ساخت و آماده کارزار گشت.

روز نبرد ، صبحي مه آلود بود ، تا پاسي از روز دو سپاه تنها يکديگر را نظاره گر بودند، تا اينکه سواره نظام ليدي حمله را آغاز
نمودند. درگيري سنگيني بين دو سپاه روي داد و کوروش مي ديد که ارتش ليدي چه دلاورانه مي جنگند . کرزوس و سربازانش حمله مي
کردند و کوروش و يارانش دفاع مي کردند و نوعي جنگ فرسايشي به راه انداخته بودند. کرزوس که انتظار چنين سر سختي را از
ايرانيان نداشت از درگيري کنار کشيد تا کمي سپاه خود را نظم بخشد و مجدداً يورش برد.
پس از پايان جنگ نخست ، سرداران کوروش ميزان تلفات و خسارتها را سنگين اعلام کردند و بدين سان نبرد اول از نظر خسارت و
تلفات به نفع کرزوس خاتمه يافت. کوروش به سرعت به کمک نيروهاي پشتيباني خود به بازسازي ارتش خود پرداخت و جاسوسانش نيز
به او اطلاع دادند که ارتش ليدي نيز ضربه هاي سنگيني خورده اند اما به مانند کوروش نيروي پشتيباني ندارند.
به پيشنهاد کوروش دو ارتش سه ماه با يکديگر قرار داد عدم درگيري امضا کردند و از يکديگر دور گشتند.

سه ماه از نبرد اول مي گذرد و ارتش ليدي و کوروش از يکديگر فاصله فراواني گرفته اند و نيروهاي کمکي يونان نيز به ارتش ليدي
پيوسته اند و البته ارتش کوروش نيز کاملاً بازسازي شده بود و جاني دوباره گرفته بود. کوروش که از قدرت ارتش خود اطمينان يافت به
سمت سپاه ليدي حرکت نمود و در نزديکي پايتخت هيتي ها به نام " پتريوم" دو ارتش مجدداً رو در روي هم قرار گرفتند.
ارتش ايران مانند نبرد گذشته از ارتش ليدي نمي هراسيد ، بلکه جسارت يافت بود وحمله مي کرد و ضربه مي زد ، کرزوس از قدرت
مجدد ارتش ايران و سر سختي آنها ترسان گشت و به سرعت از ميدان جنگ به همراه ارتشش دور شد. او از قدرت ايرانيان و بازسازي
ارتش بسيار متعجب بود و گيج. در همين زمان در اردوي ايرانيان به کوروش گزارش داده شد که ليدياييها بسيار آسيب ديده اند اما آسيبها
به گونه اي نيست که بتوان جنگ را به نفع کوروش و ارتش او اعلام کرد.
کرزوس پس از شور با فرماندهان خود تصميم گرفت شبانه منطقه را ترک کند و به سمت سارد برود . او در اين تفکر بود که اگر
کوروش او را تعقيب کند ، نابونيد پادشاه بابل جلوي او خواهد ايستاد و مانع حرکت او به سمت سارد مي شود ، شب شد و کرزوس به
توصيه فرماندهانش منطقه را شبانه ترک کرد.

در حاليکه کوروش و سربازانش در حال بازسازي مجدد خود بودند ، جاسوسان کوروش گزارش دادند از ارتش ليدي خبري نيست و آنها
شبانه منطقه را ترک کرده اند.
کوروش شوراي جنگي تشکيل داد ودر آن شورا پس از بحث و تبادل نظر تصميم بر آن گرفته شد که فرصت نفس کشيدن به ليديا ييها داده
نشود و هم اکنون که ضربه پذير شده اند کار را خاتمه دهند پس به سرعت به سمت سارد حرکت کردند. کوروش از آنجا که مي دانست
نابونيد پادشاهي ترسو است و با او وارد جنگ نمي شود و از جهتي به نفع اوست که دو همسايه قدرتمند او در نبرد با هم ضعيف شوند تا
او در امان باشد. پس با اطمينان خاطر به سمت سارد راهي گشت.
در مسير حرکت به روستاها و آباديهايي برخورد کردند که همگي ويران شده بودند و مردم آن آواره. اين مردم به جاسوسان کوروش گفتند
که کرزوس در راه بازگشت خود به سارد اين آباديها را ويران ساخته تا حرکت کوروش را کند سازد ولي باور نمي کرد که کوروش
آذوقه و تجهيزات يک سال را با خود آورده است و خرابيهاي او مانع حرکت کوروش نمي شود.
کرزوس در اين باور که براثر خراب شدن آباديها و زمستان سخت ، سپاه کوروش مي ترسد و بر مي گردد ، نيروهاي خود را مرخص
نمود و از آنها خواست در بهار جمع شوند تا با نظمي دوباره درسي جانانه به کوروش بدهد. کرزوس با اين تفکر به راحتي وارد سارد
گشت که ناگهان به او خبر دادند سپاه عظيم ايران به دشت سارد رسيده است. کرزوس متعجب و غافگير شده سريع پيکها را براي جمع
آوري نيرو به سمت دوستان يوناني خود فرستاد و اسپارتها که در آن زمان در حال جنک با آرگيوها بودند با تمام درگيري شروع به جمع
آوري نيرو براي متحد خودکردند.
کرزوس براي معطل ساختن کوروش و حتي شکست دادن او سواره نظام خود که زبانزد کل آسيا بود را به سمت کوروش فرستاد.
کوروش هم آگاه بود که کرزوس در نزديکي شهر خودش است و امکانات پشتيباني بيشتري از او دارد و تنها نيروي شکست دهنده
کرزوس غافلگيري او و سرعت عمل ارتش ايران است.

بار ديگر سواره نظام ليدي و ارتش کوروش رو در روي هم صف کشيدند ، اما اين بار ايرانيان به توصيه هارپاگ در جلوي ارتش خود
از شترهايي که در طول مسيربراي باربري از آنها استفاده شده بود در نوک ارتش خود استفاده کردند. اين تدبيرهارپاگ بسيار کارساز
گشت ، زيرا اسب ذاتاً از شتر مي ترسد و بوي او را نمي تواند تحمل کند پس پشت بر جبهه کرده و فرار کردند و سوارکاران ليديايي نيز
نمي توانستند آنها را کنترل کنند. سوارکاران ليديايي که مي ديدند نظم ارتششان بهم خورده است از اسب پايين آمدند ، و به ارتش ايران
حمله ور گشتند و ايرانيان نيز با قدرت تمام يورش بردند و در اندک زماني ديگر اثري از ارتش ليدي و سواره نظام آن در دشت سارد
باقي نماند.
در يونان اسپارتها در حال تدارک کشتي براي ارسال نيرو براي کرزوس بودند که خبر رسيد سارد سقوط کرده وکرزوس اسير گشته
است. کوروش پس از 14 روز محاصره سارد ، به تمام نيروها و ساکنين اطراف سارد اعلام کرد ، هر کس بتواند خود را به بالاي ديوار
شهر برساند و دروازه ها را بر روي ارتش ايران بگشايد پاداش بزرگي خواهد گرفت تا اينکه " هيرود " نامي اين کار را با همراهي چند
ايراني انجام داد. آنها از محلي که شيب تندي داشت و به دره اي عميق مشرف بود بالا رفتند و دروازه ها را گشودند. ارتش ايران وارد
سارد گشت و کرزوس نيز توسط سرداري ايراني اسير گشت.
کرزوس پس از دستگيري متوجه گرديد که تفسير کاهن معبد دلفي درست بوده است بلکه اين او بوده است که آنرا آنگونه که خود مايل
بوده درک کرده و با گذر از رود هاليس در انديشه سرنگوني امپراتوري کوروش بوده است در حاليکه کاهن معبد دلفي به او گفته بود که
پايه هاي امپراتوري را از بين مي بري ، اما اشاره نکرده بود کدام امپراتوري ، در حاليکه اين امپراتوري ، امپراتوري خود کرزوس بوده
است.
کوروش ذهن خود را خسته مي ديد ، اما افکار حاضر نبودند او را رها کنند بلکه مي خواستند ، گذشته رادر همين شب مرور کنند ، او
نيز چاره اي نداشت و خود را به درياي افکار و گذشته خود سپرد.