تاريخچه اولين دانشگاه جهان در ايران




شهر «جندي‌ شاپور» را شاپور اوّل‌ ساساني‌ (241-272 م‌) به‌ هم‌ چشمي ‌«انطاكيه‌» كه‌ از بلاد رومي ‌محسوب‌ مي‌شد، در اهواز ساخت‌. بعداً
انوشيروان‌ (531-579 م‌) كه‌ خود پادشاهي‌ عالم‌ و حكيم‌ بود...

سرزمين كهن ايران كه از هزاران سال پيش نهال فرهنگ و تمدن را در خود بارور ساخته است سهم بسزايي در رشد و تحول انسان داشته
است.
تاريخ تمدن بيانگر نقش ارزنده ايرانيان در علوم و فنون است. اين سرزمين نه فقط جنگاوران و جهانگيران را در خود جاي داده است، بلكه
انديشه ورزان و خردمنداني بس بزرگ از آن برخاسته اند. پس از آن كه حكومتهاي عظيم و قدرتمند تشكيل شدند، مي‌بايست توجه بيشتري به
فرهنگ، علم و ادب مي‌شد و در اين راه، ايراني آن قدر گشاده دل و آزاد انديش بود تا تفكرات متفاوت و حتي متناقض را در خود جاي دهد،
در طول قرنها حافظ فرهنگ و تمدنهاي مختلف و خود نيز پايه ريز فرهنگ والايي بود كه نه تنها بر فرهنگ و تمدن عظيم اسلامي ‌نفوذ و
تاثير ويژه اي داشت، بلكه بر ملل و اقوام ديگر نيز اثرات پاينده و ارزنده اي باقي گذاشته است.

جندي‌ شاپور (يا گندي‌ شاپور) به‌ طوري‌ كه‌ صاحب‌ «مجمل‌ التواريخ‌ » نوشته‌ «به‌ از انديوشاپور» است‌؛ يعني‌ شهر شاپور كه‌ بهتر از
«انطاكيه» است‌. چه‌ گويند كه‌ «انديو» در زبان‌ پهلوي‌ به‌ معني‌ «انطاكيه‌» است‌.
شهر «جندي‌ شاپور» را شاپور اوّل‌ ساساني‌ (241-272 م‌) به‌ هم‌ چشمي ‌«انطاكيه‌» كه‌ از بلاد رومي ‌محسوب‌ مي‌شد، در اهواز ساخت‌.
بعداً انوشيروان‌ (531-579 م‌) كه‌ خود پادشاهي‌ عالم‌ و حكيم‌ بود، در آن‌ شهر مدرسه‌ و بيمارستان‌ عظيم‌ و نامدار «جندي‌ شاپور» را تأسيس‌
كرد كه‌ هم‌ مدرسه‌ و مركز تحصيل‌ طبّ و فلسفه‌ بود، و هم‌ بيمارستان‌ و دارالشّفاي‌ مريضاني‌ كه‌ بدان‌ جا رجوع‌ مي‌كردند. قسمتي‌ از استادان‌
بزرگش‌ مسيحي‌ نسطوري‌ مذهب‌ بودند كه‌ پس‌ از بسته‌شدن‌ مدارس‌ فلسفي‌ يوناني‌ به‌ فرمان‌ امپراطور روم‌، از «رُها» و ديگر مراكز علمي‌ و
فلسفي‌ گريخته‌ بودند. انوشيروان‌ از وجود آنها براي‌ تأسيس‌ مدرسه‌ي‌ جندي‌ شاپور استفاده‌ كرد و به‌ علاوه‌ جمعي‌ از مسيحيان‌ يعقوبي‌ مذهب‌ را
نيز در آن‌ مدرسه‌ به‌ كار واداشت‌.

توضيحاً اين‌ استادان‌ كه‌ اشاره‌ كرديم‌، در حقيقت‌ همه‌ ايراني‌ شده‌ بودند. تا آخر هم‌ داخل‌ حوزه‌ي‌ اسلام‌ باقي‌ ماندند و اين‌ دسته‌ از آن‌ هفت‌ تن‌ از
فلاسفه‌ي‌ نوافلاطوني‌ و علماي‌ بزرگ‌ رياضي‌ و فنون‌ عقلي‌ بودند كه‌ در اثر فشار و سخت‌گيريهاي‌ امپرطور روم‌ در سال‌ 529 م‌. به‌ ايران‌
گريختند و به‌ دربار انوشيروان‌ پناهنده‌ شدند و انوشيروان‌ هم‌ مقدم‌ ايشان‌ را گرامي ‌داشت‌ و آنها را در كاخ‌ سلطنتي‌ خود جاي‌ داد و مهمانداران‌
و مستخدمان‌ خوب‌ آبرومند براي‌ پذيرايي‌ ايشان‌ برگماشت‌ و پس‌ از چندي‌ كه‌ با حرمت‌ مهمان‌ ايران‌ بودند، به‌ تشويق‌ و اشارت‌ انوشيروان‌
بعضي‌ تأليفات‌ و كارهاي‌ علمي ‌هم‌ اينجا انجام‌ دادند و به‌ وطن‌ خود بازگشتند.

دانشگاه جندي شاپور از مهمترين مراكز آموزشي و تحقيقي دنياي آن زمان بود كه تعداد زيادي دانشمند و پزشك در آن مشغول به تدريس،
تحصيل و طبابت بودند. در اين مركز علاوه بر كتب تاليف شده دانشمندان ايراني بسياري از كتابهاي يوناني و هندي را به پهلوي ترجمه كرده
و آن ها را تعليم مي‌دادند. با مطالعه و بررسي اين دانشگاه مي‌توان به قدمت تعليم و تعلم رسمي ‌در ايران پي برد.
در زمان انوشيروان عده اي از فلاسفه يونان، كه بعد از تعطيلي آكادمي‌ آتن به دليل تعصب امپراطوري روم به ايران پناهنده شدند، مورد
حمايت اين پادشاه قرارگرفتند. آنان در دانشگاه جندي شاپور به تدريس مشغول شدند. انوشيروان حتي عده اي را به هندوستان فرستاد تا به
فراگيري علوم بپردازد. طب يونان در مدرسه جندي شاپور رواج يافت. فلسفه ارسطو و افلاطون در زمان انوشيروان به فارسي ترجمه شد.
برزويه طبيب نيز در زمان انوشيروان به هند رفت و با تني چند از دانشمندان و كتب هند به ايران بازگشت.
مدرسه جندي شاپور در علم كيميا (شيمي)، زيست شناسي و علوم پزشكي نقش مهمي ‌داشته است. در اين مدرسه آموزش و گفت و گو به زبان
سرياني بود. از آنجا كه زبان سرياني نزديكي زيادي به زبان عربي دارد اين امر خود باعث انتقال سريع و ساده تر علوم عهد باستان به دوره
اسلامي‌ شد. انوشيروان گذشته از تاسيس دانشكده طب جندي شاپور به تاسيس مدرسه ديگري كه در آن رياضيات، فلسفه و نجوم تدريس مي‌شد
در جندي شاپور اقدام كرد. تدريس در اين زمينه كاملا به زبان يوناني بود ولي شكي نيست كه عامل زبان فارسي نيز به طور غيرمرئي
مخصوصا در رشته داروسازي وجود داشته است. پيوستگي بزرگ ميان طب اسلامي ‌و يوناني را بايد در پزشكي اواخر دوره ساساني، به ويژه
در مدرسه جندي شاپور جست و جو كرد.

گفتني است، به هنگام ظهور اسلام جندي شاپور مهمترين دوران خود را مي‌گذرانيد. مدرسه مذبور، كه مهمترين مركز پزشكي عصر به شمار
مي‌رفت، محيطي براي مركز تجمع دانشمندان با مليتهاي گوناگون بود. در اين مدرسه دانشمندان سنتهاي پزشكي يوناني، هندي و ايراني رابا هم
در آميخته و زمينه را براي پزشكي اسلامي ‌آماده مي‌كردند. درآميختن مكاتبه مختلف پزشكي از تركيبي خبر مي‌داد كه مي‌بايست در پزشكي
اسلامي‌ آينده انجام پذيرد.
افتخار ابداع روش درمان بيمارستاني را بايد تا اندازه زيادي از آن ايرانيان دانست. يمارستانهاي دوره اسلامي ‌اغلب براساس نمونه ها و اصول
بيمارستاني جندي شاپور ساخته شده بودند.
بيمارستانهاي معروف عضدالدوله در شيراز و بغداد، بيمارستانهاي متاخر دمشق و رفاهي براساس نمونه جندي شاپور بنا گرديده بودند. نخستين
فرآورده دارويي اسلامي ‌نيز از اين مركز بزرگ پزشكي جهان بوده است. در اين ميان نقش دانشگاه جندي شاپور را در انتقال علم كيميا نيز به
هيچ وجه نمي‌توان ناديده گرفت. جندي شاپور به هنگام فتوحات اعراب مهمترين مركز پزشكي جهان بوده است. اين دانشگاه تا قرنها از
مشهورترين دانشگاههاي جهان بود.

عبدا...بن ميمون اهوازي منجم، جورجيس پسرجندي شاپوري، دعبل خزايي؛ شاعر شيعه عرب و حارث بن كلده در اين دانشگاه تحصيل
كرده بودند. اعضاي خاندان جورجيس بن بختيشوع رياست دانشگاه جندي شاپور را برعهده داشتند و در زمان حضور خليفه عباسي يكي از
اعضاي اين خاندان پزشك دربار خلفا شد. از آنجا كه در ايران در عصر ساساني ميان ايران، هند، يونان و چين مبادلات زيادي انجام مي‌گرفت
لذا همه آنها در اين دانشگاه گرد هم مي‌آمدند. ايرانيان، علوم دنياي باستان را متعهدانه به مسلمانان انتقال دادند و نقش بزرگي در برگرداندن آثار
پهلوي به عربي داشتند. آنان هميشه در ياضيات و نجوم متبحر بودند و بسياري از نظريات و متون كه در اين زمينه از فارسي به عربي منتقل
شده است، ازجمله زيج شهريار كه در زمان يزدگرد سوم تدوين شد، حاصل تلاش ايرانيان است. مترجماني همچون جرجيس بن بختيشوع،
يوحنابن ماسويه، عمربن فرخان ابطري، نوبخت اهوازي، محمدبن فرازي، علي بن زياد تميمي ‌و معروفتر از همه عبدا...بن مقفع (برزويه
طبيب ) همگي اصل و نسب ايراني داشته اند.

در جندي شاپور علاوه بر دانشگاه، بيمارستاني نيز تاسيس شد. اين شهر بعد از تصرف شوشتر به تسخير اعراب مسلمان درآمد كه دانشگاه آن
تا قرن سوم هجري بر جاي مانده بود. جندي شاپور در قرون اول اسلامي ‌پناهگاه معارف و علوم عقلي به شمار مي‌آمد و در آنجا نه فقط
معارف يوناني، بلكه علوم هندي نيز تدريس مي‌شد. پزشكان ترسايي كه از جندي شاپور به بغداد مي‌آمدند، گذشته از اشتغال به طبابت كتابهاي
مهم طبي را نيز از يوناني يا سرياني به عربي ترجمه مي‌كردند. علوم پزشكي و زيست شناسي به وجود مدرسه جندي شاپور كه در آنها سنتهاي
طب بقراطي و جالينوسي حفظ مي‌شد، وابستگي دارند و به دليل اين كه در زمان خلافت عباسيان بسياري از اطبا و دانشمندان به سوي مركز
خلافت و بيمارستان بغداد شتافتند، اين مدرسه رفته رفته از بين رفت.

بعدها تمام مدرسه جندي شاپور به بغداد انتقال يافت كه بدين ترتيب طب اسلامي ‌از آن زمان آغازشد. در دوران خلافت عباسيان بزرگترين
اطباي عالم اسلامي ‌ايرانيان بوده اند. مامون، خليفه مشهور عباسي نيز بيت الحكمه را در بغداد به تقليد از جندي شاپورساخت.
فلاسفه‌ي‌ يوناني‌ كه‌ به‌ دربار انوشيروان‌ پناهنده‌ شدند:

اسامي ‌هفت‌ تن‌ فلاسفه‌ و علماي‌ يوناني‌ كه‌ به‌ دربار انوشيروان‌ پناهنده‌ شدند در سنه‌ي‌ 529 ميلادي‌:
1- دمسقيوس‌ سوري‌
2- سنبليقيوس‌ كيليايي‌
3- يولاميوس‌ فروكي‌
4- پريسكيانوس‌ ليدي‌
5- ديوجانس‌ (= ديوژن‌) فينقي‌
6- ايسيدوروس‌ غزي‌
7- هرمياس‌ فنيقي‌

استادان‌ مدرسه‌ و بيمارستان‌ جندي‌ شاپور (عهد ساساني‌)
اساتيد و رؤساي‌ دانشگاه‌ و بيمارستان‌ جندي‌ شاپور مركب‌ بودند از سه‌ دسته‌: يكي‌ مسيحي‌ مذهبان‌ سرياني‌ كه‌ ساكن‌ و تبعه‌ي‌ ايران‌ و در حقيقت‌
ايراني‌ شده‌ بودند و اين‌ دسته‌ اكثريت‌ داشتند؛ دوم‌ ايرانيان‌ نژاده‌ كه‌ زبان‌ پهلوي‌ و مذهب‌ ايراني‌ داشتند؛ سوم‌ علماي‌ هندي‌ كه‌ مثل‌ سريانيها داخل‌
ايران‌ شده‌ بودند و اين‌ دسته‌ نسبت‌ به‌ دو دسته‌ي‌ اوّل‌ در اقليت‌ بودند. اگر چه‌ از حيث‌ حقوق‌ و مزايا و احترامات‌ رسمي ‌هيچ‌ تفاوت‌ مابين‌
طبقات‌ نبود و اگر تفاوتي‌ مابين‌ اشخاص‌ وجود داشت‌، همانا تفاوت‌ سنّي‌ و علمي ‌بود.
اساتيد علمي ‌و طبّي‌ جندي‌ شاپور هر كدام‌ كه‌ پس‌ از انقراض‌ دولت‌ ساساني‌ و تشكيل‌ دولت‌ اسلام‌ باقي‌ بودند عموماً داخل‌ حوزه‌ي‌ اسلام‌ شدند و
چه‌ از طريق‌ تعليم‌ و ترجمه‌ي‌ كتب‌ علمي ‌و چه‌ از طريق‌ طبابت‌ و عمل‌ پزشكي‌ در خدمت‌ خلفا و وزراء و اعيان‌ اسلامي‌خدمت‌ مي‌كردند چنان‌
كه‌ بعداً در ضمن‌ اسامي ‌آنها اشاره‌ خواهيم‌ كرد.

استادان‌ جندي‌ شاپور در دوران‌ اسلامي‌
بالجمله‌ آنچه‌ از اسامي ‌اساتيد و رؤساي‌ مدرسه‌ و بيمارستان‌ جندي‌ شاپور در كتب‌ اسلامي‌ باقي‌ مانده‌ و اطّلاع‌ آن‌ به‌ ما رسيده‌، بدين‌ قرار است‌:
1- خاندان‌ بختيشوع‌ (كلمه‌ي‌ (بُخت‌) بضمّ اوّل‌ به‌ معني‌ «نجات‌ داد» و «آزاد كرد» است‌. پس‌ بختيشوع‌ به‌ معني‌ كسي‌ است‌ كه‌ او را عيسي‌
مسيح‌ نجات‌ داده‌ است‌). از سريانيهاي‌ مسيحي‌ مذهب‌ بودند كه‌ تا چند پشت‌ در جندي‌ شاپور به‌ دولت‌ اسلام‌ خدمت‌ كردند. اسامي‌ ده‌ يازده‌ تن‌ از
معارف‌ اين‌ خانواده‌ در كتب‌ و مآخذ اسلامي ‌ثبت‌ شده‌ است‌؛ از آن‌ جمله‌ برجيس‌ بن‌ بختيشوع‌ جندي‌ شاپور است‌ كه‌ از رؤساي‌ بيمارستان‌ جندي‌
شاپور بود و پس‌ از آنكه‌ دولت‌ ساساني‌ منقرض‌ شد و اوضاع‌ جندي‌ شاپور به‌ هم‌ خورد، در حوزه‌ي‌ اسلامي‌ طبيب‌ مخصوص‌ منصور خليفه‌ي‌
دوم‌ عباسي‌ (136-158) گرديد.

بختيشوع‌ بن‌ جرجيس‌ جندي‌ شاپوري‌ طبيب‌ رسمي ‌هارون‌الرشيد عبّاسي‌ بود (170-193) و نواده‌ي‌ او بختيشوع‌ بن‌ جبرئيل‌ بن‌ بختيشوع‌ بن‌
جرجيس‌ متوّفي‌ 256 ق‌.، در اواخر عمر مأمون‌ عبّاسي‌ (198-218 ه) از اطبّاء مخصوص‌ او بود. ظاهراً بعد از مأمون‌ نيز داخل‌ خدمت‌
طبابت‌ خلفاي‌ بعد از او - معتصم‌ و واثق‌ و متوكّل‌ عباسي‌ - شد و همچنان‌ در منصب‌ طبابت‌ و حكيم‌باشي‌ گري‌ روزگار گذاشت‌ تا به‌ سال‌
256 قمري‌ كه‌ مصادف‌ زمان‌ معتمد علي‌ اللّه‌ عبّاسي‌ (256-279) يا محمدمهتدي‌ باللّه‌ (255-256) بود، وفات‌ يافت‌. وي‌ پسري‌ هم‌ به‌ نام‌
جبرئيل‌ بن‌ بختيشوع‌ داشت‌ كه‌ مانند پدرش‌ در كار طّب‌ و طبابت‌ بود و كتاب‌ تذكره‌ي‌ طبّ را پدرش‌ براي‌ او تأليف‌ كرد. بختيشوع‌ بن‌ يوحنّا (=
يحيي‌) كه‌ بختيشوع‌ چهارم‌ از آن‌ خاندان‌ بوده‌ است‌، طبيب‌ مخصوص‌ المقتدر باللّه‌ عباسي‌ (295-320) بود.

2- خاندان‌ حنين‌ بن‌ اسحاق‌ عبادي‌، از مسيحي‌ مذهبان‌ حيره‌ كه‌ هم‌ شغل‌ طبابت‌ داشتند و هم‌ كتب‌ علمي ‌را از يوناني‌ و سرياني‌ به‌ عربي‌
ترجمه‌ مي‌كردند. اين‌ خاندان‌ نيز در ابتدا جزو اساتيد و پزشكان‌ رسمي‌جندي‌ شاپور بودند و بعداً در حوزه‌ي‌ اسلام‌ و خدمت‌ بزرگان‌ اسلامي
‌داخل‌ شدند. ابوزيد حنين‌ بن‌ اسحاق‌ عبادي‌ از فضلاي‌ اطبّا بود كه‌ در سه‌ زبان‌ يوناني‌ و سرياني‌ و عربي‌ دست‌ داشت‌ و كتب‌ علمي‌را از يوناني‌
و سرياني‌ به‌ عربي‌ نقل‌ مي‌كرد و بيشتر تراجم‌ و كارهاي‌ علمي ‌او براي‌ بني‌موسي‌ خوارزمي ‌و به‌ تشويق‌ و نفقه‌ي‌ آن‌ خانواده‌ي‌ كه‌ از ايرانيان‌
اصيل‌ نژاده‌ و عموماً اهل‌ دانش‌ و فضل‌ بودند انجام‌ گرفت‌. وفاتش‌ در ماه‌ صفر 260 ه .ق‌ واقع‌ شد. حنين‌ بن‌ اسحاق‌ خود داراي‌ چندين‌
تأليف‌ است‌ كه‌ در الفهرست‌ ابن‌النديم‌ و طبقات‌ الاطباء ابن‌ ابي‌ اصيبعه‌ مذكور است‌.

3- ابويعقوب‌ اسحاق‌ بن‌ حنين‌ هم‌ مانند پدرش‌ در جرگه‌ي‌ فضلاي‌ اطبّا و مترجمان‌ زبردست‌ بود كه‌ كتب‌ علمي‌ را از يوناني‌ و سرياني‌ به‌
عربي‌ نقل‌ مي‌كرد؛ وي‌ نيز در خدمت‌ خلفا و اعيان‌ دولت‌ اسلامي‌روزگار مي‌گذاشت‌ و آخر عمرش‌ فالج‌ شد و در ربيع‌الاخر سال‌ 298 ه. ق‌
. در گذشت‌.

4- شاپور بن‌ سهل‌؛ در كتب‌ و تراجم‌ معتبر مثل‌ الفهرست‌ ابن‌ النديم‌ او را به‌ عنوان‌ «صاحب‌» يعني‌ رئيس‌ بيمارستان‌ جندي‌ شاپور نام‌ برده‌اند.
وي‌ از ايرانيان‌ نژاده‌ي‌ مسيحي‌ مذهب‌ بود كه‌ بيشتر اوقات‌ شبانروزش‌ در بيمارستان‌ جندي‌ شاپور مي‌گذشت‌ يعني‌ به‌ اصطلاح‌ امروز «استاد
تمام‌ وقت‌» بود. بعد از آنكه‌ اوضاع‌ جندي‌ شاپور تغيير كرد، او نيز داخل‌ حوزه‌ي‌ اسلامي ‌گرديد و در دربار متوكّل‌ عباسي‌ (232-248) از
اطبّاي‌ مخصوص‌ مقّرب‌ بود. از مؤلّفات‌ معروفش‌ كتاب‌ «قرابادين‌» طبّي‌ است‌، از كتب‌ درسي‌ بيمارستان‌ جندي‌ شاپور كه‌ در خارج‌ آن‌ حوزه‌
نيز مابين‌ اطبّا و در بيمارستانها شهرت‌ داشته‌ و مورد عمل‌ و اتّباع‌ بوده‌ است‌. كتابي‌ هم‌ در مضّار و منافع‌ اغذيه‌ و اطعمه‌ تأليف‌ كرده‌ بود كه‌
از روي‌ آن‌ درس‌ مي‌خوانده‌ و به‌ نوشته‌هاي‌ آن‌ عمل‌ مي‌كرده‌اند. وفاتش‌ در ذي‌الحّجه‌ سال‌ 255 ه .ق‌ واقع‌ شد.

5- ابوزكريا يوحنّا بن‌ ماسويه‌ - او نيز از فضلاي‌ اطبّاي‌ جندي‌ شاپور است‌ كه‌ بعداً درخدمت‌ خلفاي‌ اسلامي‌داخل‌ شد و در دربار مأمون‌ و
معتصم‌ و واثق‌ و متوكّل‌، از اطبّاي‌ مخصوص‌ مورد وثوق‌ و اطمينان‌ بود و كمال‌ حرمت‌ و عزّت‌ از وي‌ نگاه‌ مي‌داشتند. وفاتش‌ در سامره‌
جمادي‌الاخر سنه‌ي‌ 243 ق‌. اتفاق‌ افتاد.

6- عيسي‌ بن‌ صهار بُخت‌ (= چهار بُخت‌) جندي‌ شاپوري‌ از شاگردان‌ جرجيس‌ بن‌ بختيشوع‌ بود كه‌ در مدرسه‌ و بيمارستان‌ جندي‌ شاپور سمت‌
معلّمي ‌و پزشكي‌ داشت‌.

7- كنگه‌ هندي‌ (= كانگا) از جمله‌ اطّبا و مترجمان‌ هندي‌ است‌ كه‌ زبان‌ پهلوي‌ را هم‌ خوب‌ مي‌دانست‌ و ابتدا در جندي‌ شاپور خدمت‌ مي‌كرد و
بعداً به‌ بغداد آمد و داخل‌ خدمت‌ خلفاي‌ اسلامي‌گرديد. كنگه‌ كتبي‌ در طبّ و روانشناسي‌ از هندي‌ به‌ پهلوي‌ ترجمه‌ كرد كه‌ بعداً ترجمه‌هاي‌ پهلوي‌
او به‌ عربي‌ نقل‌ شد و نيز خود او هم‌ در قلمرو حوزه‌ي‌ اسلام‌ با عربي‌ آشنا شد چندان‌ كه‌ كتبي‌ را مستقيماً از هندي‌ به‌ عربي‌ ترجمه‌ كرد. امّا
غالباً در ترجمه‌هاي‌ عربي‌ از فضلاي‌ عربيدان‌ كمك‌ و همدست‌ داشت‌؛ به‌ اين‌ معني‌ كه‌ وي‌ مطالب‌ را املاء مي‌كرد و ديگران‌ آن‌ را به‌ عربي‌
نقل‌ مي‌كردند. از جمله‌ي‌ آثارش‌ «كتاب‌ السموم‌» است‌ كه‌ تأليف‌ اصليش‌ از «شاناق‌» هندي‌ است‌. كنگه‌ آن‌ را از هندي‌ به‌ پهلوي‌ ترجمه‌ كرد و
همين‌ ترجمه‌ي‌ پهلوي‌ مدّتي‌ مديد از كتب‌ درسي‌ مدرسه‌ي‌ جندي‌ شاپور بود و بعداً آن‌ را عبّاس‌ بن‌ سعيد جوهري‌ برا مأمون‌ عبّاسي‌ به‌ عربي‌ نقل‌
كرد؛ و از جمله‌ تراجم‌ عربي‌ او زيج‌ سدهانت‌ است‌ كه‌ آن‌ را زيج‌ سند هند مي‌گويند. اين‌ زيج‌ را كه‌ مثل‌ « زيج‌ شهريار » ايراني‌ مدّت‌ زماني‌ -
قدر مسلّم‌ تا عهد مأمون‌ عباسي‌ (218-198) مورد عمل‌ و اتّباع‌ علماي‌ اسلام‌ بوده‌ است‌. كنگه‌ با كمك‌ بعضي‌ علماي‌ عربيدان‌ ايراني‌ الاصل‌
از هندي‌ به‌ عربي‌ نقل‌ كرد و جمعي‌ از مورّخان‌ قديم‌ اين‌ عمل‌ را به‌ عهد منصور دوم‌ - خليفه‌ي‌ عباسي‌ (136-158) مربوط‌ دانسته‌ و گفته‌اند
كه‌ آن‌ كار به‌ دستور منصور در حدود سال‌ 154 ق‌ انجام‌ گرفت‌.