کوچکترين اهدا کننده عضو
رکوردهاي ايران
پس از یک حادثه ناگوار که منجر به مرگ مادری جوان و قطع امید برای ادامه حیات فرزندی نونهال شد، خانواده داغدار با حرکتی
انسان‌دوستانه درخواست اهدای اعضای نوزاد ۱۸ ماهه را کردند.

اکبر بابایی، پدر داغدار وقتی دید دلبند ۱۸ ماهه‌اش حوصله تلخی دنیا را ندارد و عطای آن را به لقایش بخشیده، رضایت داد، بخشی از
وجود عزیزش ققنوس‌وار مایه زندگی دیگران شود و جان بیماری را نجات دهد. حالا روح معصوم ابوالفضل این کودک خردسال چون
خنده‌ای برلب غمدیده‌ای نشست و شکفت.

حادثه برای پدر که همسر و فرزندش هر دو را بر اثر سانحه گازگرفتگی از دست داد، تلخ و جانکاه بود، اما شدت اندوه از بزرگی روح او
هیچ کم نکرد و از آه دردی چنین عظیم، حیاتی دوباره رویید و زمستان کومه‌ای بهار شد.
ابوالفضل ۱۸ ماه بیشتر نداشت که بر اثر گازگرفتگی در آغوش مادرش در این حادثه دردناک آرام گرفت. مادر قبل از او درگذشت تا
داغدار فرزندش نباشد. حالا شاید کودک همچنان به مادرش لبخند می‌زند و مادر از بزرگی روح چنین فرزندی به خود می‌بالد. آری در
خردینه‌سالی هم می‌توان بزرگ بود!

شب حادثه
پدر شب هنگام، وقتی از کار روزانه به خانه آمد، برای رفع خستگی استحمام می‌کند، سپس در خانه نگاهش به همسر و فرزندش که
بی‌هوش روی زمین افتاده‌اند می‌افتد قبل از هر واکنشی خود نیز در شدت گاز گرفتگی خانه بیهوش می‌شود، صبح وقتی به هوش می‌آید،
سایه مرگ را در خانه می‌بیند. او در سکوت صبح خانه همسر و فرزندش را درحالی یافت که بی‌جان بر زمین افتاده‌اند. مضطرب کمک
می‌خواهد و با آمدن اورژانسی با امکانات کم آنها را به بیمارستان منتقل می‌کنند. مادر گویی فهمیده باشد که تاب و تحمل جان دادن کودک
را ندارد، زودتر خود را از زندان تن رهانید و رفت. پیکر نیمه‌جان کودک را که تشنج کرده بود، به بیمارستان رساندند، به این امید که
دوباره صدای خنده‌اش در خانه خواهد پیچید.

پدر را به بیمارستان بوعلی منتقل کردند و نوزاد را به بیمارستان امام حسین، این بیمارستان نیز به علت کمبود تجهیزات و امکانات لازم با
مشکل درمان روبرو بود و خانواده داغدار ناچار به جستجو و کنکاش برای پیدا کردن بیمارستانی که تجهیزات لازم از جمله بخش DICU
داشته باشد پرداختند، بستگان فرو ریخته و کار لحظه لحظه دشوارتر می‌شد. پس از جستجوی فراوان اعلام شد که بیمارستان … دارای
تجهیزات لازم برای پذیرش بیماری با این شرایط است، بستگان که در ذوق و امید به نجات این نوزاد تلاش می‌کردند سراسیمه به این
بیمارستان مراجعه کردند که با نامهربانی پزشکی مواجه شدند که با پذیرش این نوزاد موافقت نکرد، امامی اظهار کرد: بخش مورد نیاز در
این بیمارستان وجود دارد اما به دلیل عدم امکان حضور پرستار برای این بیمار از پذیرش آن معذوریم!!!
پدر چون آتشفشانی غرید اما تحویل گیرندگان پیکر بی‌جان ابوالفضل شاید پدر نبودند که بدانند، چه می‌کشد یا برای برخی از آنها که روزانه
با دو سه جین مرده زندگی می‌کنند، این کودک هجده ماهه فرقی با بقیه نداشت. تنها از نگاه پدر بود که شراره می‌بارید و قهر فرو
می‌ریخت.

بستگان که هنوز امید به بازگشت به زندگی ابولفضل داشتند از هر تلاشی دریغ نکردند تا با موافقت یکی دیگر از پزشکان بیمارستان …
توانستند با بستری وی روزنه امیدی هر چند کوتاه به ادامه حیات ابولفضل داشته باشند.
پدر از لطف حق ناامید نبود و به لطف خلق امیدوار که اولی یاورش شد و او را عزتمند کرد و دومی دریغ که تلخکامیش را رقم زد
چندانکه می‌گوید تا تاریخ هست و او هست، سهل‌انگاری آنان را نخواهد بخشید. و اینگونه بود که خردسال دلبندش دامن پدر رها کرد و در
بغل مادر آرام گرفت.

اما اکبر بابایی لطف خداوند را مایه آرامش خود دانست و در همان شرایط روحی تصمیم گرفت با همکاری بیمارستان مسیح دانشوری
برنامه اهدای عضو فرزند خردسالش به کودکان نیازمند انجام شود.
حالا ابوالفضل حتی با رفتنش ردی سبز بر سراچه زندگی باقی گذاشت تا انسانیت و انصاف میان بزرگترها گل کند و بهار مهربانی جوانه
بزند.